دختر خورشید...
دختر خورشید
با لبی آتشین
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
هدیه کرد به
زمین
هزاران بوسه ی
نور را...
من لبخندی از زمینم
با انفجارکوه احساسم
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
من فاصله
خواهم شکست...
در آغوشش بیدارم
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
خواب سهم
هوشیاریم
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
هرگز نیست...
گل آشنايش شكفته
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
لحظه های زيبا
خجسته
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
لبخندش دروازه
ي خروج محبت
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
من غرق در
چشمانش...
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->
گيسوانش خوشه
ي پروين
راه مي برد مرا به مشرق زمین
در سايه ي لبخندم
راحتي لحظه ها
عرق پيشانيش بر گونه ام
پاياني از غصه ها
من در كنارش
در رقصي از نسيم
ميرويم تا به خواسته هايمان برسيم...
سعید مطوری
/مهرگان
از دفتر
دوستانه