سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 خرداد 1403
    11 ذو الحجة 1445
      Monday 17 Jun 2024
      • روز جهاني بيابان زدايي
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۲۸ خرداد

      انسانی زمین می خورد

      شعری از

      مهرداد نصرتی مهرشاعر

      از دفتر 1 نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۵۹ شماره ثبت ۴۴۲۶۳
        بازدید : ۳۷۶   |    نظرات : ۱۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر مهرداد نصرتی مهرشاعر

      چادر نمی پوشاند شرم آس و پاسش را

      تا چه رسد آن تازه کاری و هراسش را

      تا بستن هر دکمه یک جان دادن است و دست

      آبستن لقوه ست، می پوشد لباسش را

      هر لحظه ای از تخت، در ذهنش ترک می خورد

      عق میزد آن بوی تنش را بوی ناسش را

      ناچاری اش همبسترش شد، ساعتی و بعد

      بالا می آورد از رحم، آن اسکناسش را

      ***

      هرچند کوچه گیج می زد کوچه می چرخید

      جنگید با خود، جمع کرد آخر حواسش را

      بیهوده بود امدادخوانی، پنجره بازست!

      - نایی نمانده بشنواند التماسش را-

      یک لحظه بعدش خانه جا می ماند آن بالا

      کوچک و کوچک تر که می شد و  تراسش را

      دیگر نمی دید و زمین احساس خوبی داشت

      تقدیم او می کرد آغوش و سپاسش را

      و بعد انسانی زمین می خورد و می پاشید

      و جیغ سرخی که رها کرد انعکاسش را

      (مهرداد نصرتی، مهرشاعر)
      ۴
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۱۰
      و بعد انسانی زمین می خورد و می پاشید



      و جیغ سرخی که رها کرد انعکاسش را


      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود
      تلخ اما زیبا قلم زدید خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۵۰
      درود گرامی
      زیبا و پر معنی
      جالب و موثر خندانک خندانک
      وحید کاظمی
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۴۳
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      صفیه پاپی
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۵۵
      .................. خندانک .... خندانک خندانک ......................
      درود گرامی خندانک
      زیبااا بود خندانک خندانک خندانک
      .................. خندانک خندانک خندانک ..........................
      هدیه به اهالی خوب شعر ناب

      درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»
      درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
      کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»
      درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
      چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
      حسام الدین مهرابی
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۲۵
      محتوایی تلخ را به زیبایی به تصویر کشیدید استاد گرامی
      احسنت بر شما و قلم برّانتان...
      مسعود احمدی
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۱۱
      درودی دگر باره بر شما...
      دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک


      بیتی از آخرین سروده ام :

      یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

      در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !
      سما همدانی
      پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۲۱
      سلام
      بسیار زیبا بود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      آذردخت شرقی(آذر دخت)

      نگاه کن دقیقه های آخر سفر رسیده است اااا ممنونم از شما طاهره جانم
      طاهره حسین زاده (کوهواره)

      نرو که باتو هرچه هست می رود ااا مصراع زیبا تقدیمتان خانم مهندس عزیز از زنده یاد دکتر شفیعی کدکنی ااا علیکم سلام استاد آزادبخت و آوا بانو صیاد ارجمند ااا روزگاران تان خوش بدرودتان
      آذردخت شرقی(آذر دخت)

      ک رفتنی را بسپارید به باران برود ااا مصرع اول یک شعر قدیمی خودم اااممنونم خواهر خوبم دکتر کوهواره عزیزم اااا محبتتان در دلم ماندنیست سپاسگزار مهرتان هستم ااا وقت رفتن بود و من پیوسته در راهی غریب ااا در نگاهم موج حسرت در دلم آهی غریب اااا ممنونم از شعر گران بهایتان
      محمدرضا آزادبخت

      ا درود استاد بانو کوهواره عیدت مبارک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)

      تو عشقی چشمهایت تُرد و گویاست ااا محبّت در دل ناب تو پیداست ااا بداهه تقدیمتان آذردخت جان خانم مهندس عزیز ای کاش اشعار زیبایت را پاک نمیکردی بویژه شعر ناب اخیرتان درباره هنر معماری را

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0