قدرت
فریبت می دهد سیمای قدرت
بترس از سر در زیبای قدرت
مشو داخل که در این خانه رسم است
که ریزی آبرو را پای قدرت
و باید بگذری از قند " وجدان "
که راحت حل شود در چای قدرت
مزن حتی قدم نزدیک خانه
که داخل می کشد سودای فدرت
اگر دل را به شیطان می سپاری
که عیاشی کنی شبهای قدرت ، ....
چنان بی خود شوی از خود که بینیم
"تو" دیگر نیستی فردای فدرت
تو نا آگاهی و ما در تعجب
از این تاثیر برق آسای قدرت
مشو مغرور قدرت ، هر چه هستی
تویی یک قطره از دریای قدرت
چه فرمان دادنی باشد ؟ زمانی ...
که باشی تحت استیلای قدرت
به زیر پا نمی اندیشد آن کس
که جا خوش کرده در بالای قدرت
اگر می ترسی از افتادنی سخت
بجوی " افتادگی" را جای قدرت
گشاید پر به سوی قله های ...
بلند بی کسی ، عنقای قدرت
توانی ، در تماشا کردن عشق
ندارد چشم نابینای قدرت
از آب عشق ، کی دارد نصیبی ؟
عقاب تشنه ی صحرای قدرت
(.......دو بیت هم به امید لبخند شما !!!! :)
درونش خالی از دلدادگی بود
به وقت ازدواج ، آقای قدرت !!!!
زنش قر قر کنان در زیر لب گفت :
بسوزد کاشکی بابای قدرت !!!!