سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403
    2 ذو القعدة 1445
      Thursday 9 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت

        رانتخواری

        شعری از

        غلامرضا مهدوی (مهدوی)

        از دفتر دفتر شعرطنز، نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۴ ۱۹:۳۷ شماره ثبت ۳۵۱۹۳
          بازدید : ۶۶۰   |    نظرات : ۸۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        روایت کرده اند اربابِ اخبار
        نه یکبار ونه ده بارو نه صدبار
        از این اوضاع بانک و بانکداری
        ز اعمال پلید ویژه خواری
        ز دیروز و ز امروز و ز فردا
        بیا بشنو  دوتا ترفند و سودا
        دوکس رفتند بانک از بهرِ وامی
        یکی ناهمی بُد و دیگر عوامی
        عوام از بهرِ وامِ ازدواجی
        که زخمش را کند شاید علاجی،
        #
        و اما این عوام نکته پرداز
        که مانده قصه اش درحاله ی راز
        درآمد اسم او از نوبتِ وام
        که بانک از بهر او برپا کند دام
        سه ماه پیش از این درگیرگشتته
        و حالا آمده پی گیر گشته
        به سمت باجه آمد طبق آداب
        درآن صفِ طویل وپرتب وتاب
        دوتاشد تا که پرسد یک سوالی
        ازآن مامورخوش برخورد مالی
        #
        بدو گفتش برو مدرک بیاور
        هزار ویک دلیلِ شک بیاور
        نزن چانه نگیر از وقت مردم
        مرا عاصی نکن از دست مردم
        ندارد این مدارک چک و چانه
        بود قانون بانکِ این زمانه
        بیاور پوشه ای با ریز اقلام
        که بگذارم تو را درنوبت وام؛
        سفید امضا دوتا سفته، دوتاچک
        برای اخذِ این وام اَرچه کوچک
        قباله با دوضامن ظرفِ امروز
        نیاوردی اگر؛ وامت شود سوز
        برو شش ماهه ای در خوابِ این وام
        که گردد نوبتت آرام آرام
        اگرکفگیر نخورد اندر تهِ دیگ
        بیاید وام تو بعد از دوتا لیگ
        و یاگر جیب ما خالی نگردید
        بگیری وام خود باشک وتردید
        &
        عوام اما چو شد ناکام از آن وام
        سرخودراگرفت وجَست ازآن دام
        ولی آن نامیِ این قصه در شهر
        که آقازاده ای بود عابدِ دهر
        پر از باد و بروت وعشوه وناز
        حریف و هفخط و پشت هم انداز
        سوار بر بلیزر داش مشتی
        به بانک آمد و از آن درب پشتی،
        سلامی داد وبانکی داد علیکی
        پذیرایی شد از او شیرو کیکی
        کُدی داد و به ایماو اشاره
        فرا خواند از زبان استعاره
        شناگربود وماهر پارو انداخت
        تکبّرکردو بالا ابرو انداخت
        بدو ماموربانکش زیرلب گفت
        اگر داری یکی بالا دوتا جفت
        سپس واکرد ازاو پرونده ای سبز
        و بنمود از ته دل خنده ای سبز
        در آمد نامِ او از وامِ مجعول
        چهل میلیارد و اندی طبق معمول،
        بدو گفتش بیا بالا بفرما،
        قدمهای تو برچشم و سرِ ما،
        نگه دارَد خدا، جانِ بابایت
        چرا دیرآمدی جانها فدایت؟،
        بیا در بانکِ ما حرّاجِ وام است
        ربا منسوخه و اصلن حرام است
        به امثالِ شما مردانِ رندان
        دهیم از وام وتسهیلات ارزان
        شودآماده وامت ظرف امروز
        هرآنچه خواهی از آن آتش افروز
        بیاور کیسه ها را با دو جاور
        بکن اموالِ مردم راتو پارو
        بِبَر با آن کراوات و جلیقه
        دوصد میلیارد و نیمی بی وثیقه
        نکن فکرش، بدهکاری کدام است
        برای ما رباخواری حرام است
        نزن ترمز که چرخت می کند جام
        چه کس گفته برو درنوبتِ وام
        چکِ کارمندی و سفته دروغ است
        سند یاهر وثیقه کشک ودوغ است
        چه کس گفته دوتا ضامن بیاور
        خودت چک هستی وسفته دلاور
        بگیر ارز و ببرهرجا که خواهی
        بباف از این نمط عالی کلاهی
        ببر آلمان، سویس، یا انگلستان
        برو خوش باش با آن در گلستان
        برو دلّالی و نان آوری کن
        برای خنده دندان آوری کن
        بکن پُر کوله بار از جنس الوان
        برای ما بیاور بندِ تنبان
        من ازطرفند سودای تو مستم
        هوادار تو در سرمایه هستم
        تو ازمن اَستی و دارم هوایت
        ولی افشا نکن جانِ بابایت
        سفارش می کنم ای نازنینم
        برو دیگرتورا اینجا نبینم
        اگر گندش در آمد بعدِ نه سال
        شوی توچون عقاب ومیشوم دال
        فِلنگِ خود از این کشور ببندیم
        به ریش مردم ایران بخندیم
        مهدوی
        ۱۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0