سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        وقتی حسین را بکشی...

        شعری از

        حسین راستگو

        از دفتر سرنوشته ها نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۵ دی ۱۳۹۳ ۱۱:۴۴ شماره ثبت ۳۳۰۳۱
          بازدید : ۶۷۱   |    نظرات : ۳۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        فریاد میزند به سرش من نشسته ام
        دیوانه است و داد و من و کتف بسته ام
        آسایش جماعت شاعر به گفتن است
        بر عکس اعتبار به چیزی نهفتن است
        بی وزن می شود همه ی پیکر از صِدام
        من رانده می شوم به خروج از نگفته هام
        از اشک، گونه باز گِلش تازه می شود
        شل می شود لباسِ تن اندازه می شود
        باران برای شستن چشمان شهر نیست
        جز حاجتِ دعای دم مرگ نهر نیست
        این هق هقی که قل قل او در دل من است
        همواره زنده ماندن او  مشکل من است
        رفتم به قعر قلّه و افتاده ام به نوک
        سر می خورد کنارمن از آگهی به شُک
        با سر به چاهکی که سیاه است می روم
        زیر زمین که ریشه ی آه است می روم
        با کِرم ها و لاشه ی خود جنگ می کنم
        هر جا که پاک شد به تو پررنگ می کنم
        این زیر سایه ها  سر ما را شکسته اند  
        من را از او گرفته و در سنگ بسته اند
        باید برای خودکشی از خود رها شوم
        باید خورنده ی لبه ی سنگ ها شوم
        .
        .
        .
        وقتی حسین را بکُشی دین چه می شود؟
        بعد از شما ولایت آیین چه می شود ؟
        می گوید آه آینه از درد انعکاس
        فقدان شروع می شود از نقطه ی تماس
        امشب به صحن درک تو تحمیل می شوم
        از انطباق پاک تو تکمیل می شوم 
        این بوسه را بچش که دگر بوس آخر است
        لب رمز سرخ وحدت مرد و برادر است
        از خون او زبان من آباد می شود
        آبِ دهانم از لبش آزاد می شود
        هر مک که می زنم به تنم چنگ می زند   
        "گُم"-"گُم" کسی به قامت او سنگ می زند
        می خواستم بغل ... که تو رفتی میان من
        در بین دست و تن که نه رفتی به جان من
        .
        .
        .
        در باز می شود، و کسی با سوالِ چشم
        می پرسد از صدای لب و از دلیلِ خشم
        آزرده می شوم ،و نگاهش نمی کنم
        او را فدای خیر و صلاحش نمی کنم
        اما نمانده هیچ میان من و خودم
        دستی به سینه می زنم و نام او به دم
        .
        .
        .
        لبخند می شود به لبم باز می شود
        در سینه نغمه ای شده ، آغاز می شود
        دیگر نیاز ما به لقا و تماس نیست
        جز ما برای معنیِ بودن  اساس نیست
        دیگر همیشه ممتد و آزاد با همیم
        در گوش ، بوقِ ممتد وآزاد می زنیم
        موضوعِ امتحانِ شما از میانِ ماست
        نزدیکیِ میانِ شما از میانِ ماست
        می خواستی بیا به رگ گردنت بچسب
        مانند ما به شایعه ی مردنت بچسب
         
         
         
         
         
        ۱۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0