"ابر چشم"
چقدر حوصله ابر چشم من کم شد
چرا هوای غزل مه گرفته،درهم شد
وزید زلزله بر طاق ضرب بی تابی
که کنج شِکوه سردم به ناله ای بم شد
نشسته دختر بابا کنار چشمانش
و روی زانوی مهرش ندیم مریم شد
به کوی حافظ وسعدی میان رکن آباد
نشست موج نسیمی که شانه ام خم شد
هزار مسئله از گوشه قبای زمان
به آب رفته و اندازه ها منظم شد
صفای شوق نمازم ترانه می بارد
وسجده های ترنم به جیب شبنم شد
فرشته ای ز رواق نزول چشم خدا
چو قدر همت "باران" سفیر مرهم شد
مشهد93/4/5 دوستی که پروانه وار دور پدر پرستاری می کرد....