سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 15 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت شيخ صدوق
26 شوال 1445
    Saturday 4 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱۵ ارديبهشت

      سفری دورِ دلم

      شعری از

      امید آریایی مهر

      از دفتر چشم انتظار نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ ۱۹:۲۱ شماره ثبت ۲۲۵۹۳
        بازدید : ۷۱۸   |    نظرات : ۱۸۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر امید آریایی مهر

      همچو یاغی به دلِ کوه زدم
      به همان قله ی پر غصه و اندوه زدم
      به همان قله ی مردانگیم
      لشگری پشت سرم لشگرِ دلدادگیم
      لشگری دور و دراز...
      عقبش تا به نگاه
      به نگاه اولم به نگاه اولت
      به همان مکثِ پر از شور و شرت 
      به همان لحظه ی پژواکِ صدا
      به همان روز و همان ساعت جانسوز و همان خنده ی مرموزِ لبت
      به همان قلب شکست خورده ی در پشت سرت
      آه دیگر کافیست...
      می گریزم رو به سویِ، دشتِ سر سبز وصال
      به چمن زار خیال
      سمت خواب و آرزوهای محال
      میرسم بر نوک کوه
      پشت این کوه بلند، شهری آرام و قشنگ
      پای من خونین و زخمی، ردِ خونم بر خاک
      لنگ لنگان سمت دروازه ی شهر
      میروم تا نفسی تازه کنم
      زیر دیوارِ بلند بالایش
      چشم را می بندم
      نم نمک رو به جلو، گام برمی دارم
      سر انگشتم را می کشم بر تن کاه و گلی اش
      به خودم می بالم از تن صاف و پر از سادگی اش
      من درین حال خوشم، غصه از یادم رفت
      میزدم هر قدمی رو به جلو
      غصه ای پشت سرم جان می داد
      زیر دستم ناگهان حس کردم
      گسلی سخت و عمیق 
      چشم تا وا کردم
      به خودم لرزیدم
      گسلِ روز وداعِ تو ازین شهر شلوغ
      شده حالا، شهر گنگ و بی فروغ
      جیر جیرِ دروازه هایِ شهرِ متروک دلم
      ناله و زوزه ی باد
      غلت غلتان می رود بوته ی خار...
      زود بارم بستم
      کوله بارم بر دوش
      میروم پشتِ گذرگاه دلم
      تا که دورش بزنم
      ناگهان خاطره ها
      راه بر من بستند
      شعله هاشان به دست...
      دور تا دور مرا 
      شعله ها حلقه زدند
      تا به آتش بکشند
      چند تک برگ ورق
      مانده در آخرِ تقویمِ دلم...
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0