سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
    13 ذو القعدة 1445
      Monday 20 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        دوشنبه ۳۱ ارديبهشت

        قصه تلخ

        شعری از

        عبدالرضا نیسی(سکوت سرد)

        از دفتر باخته به دل نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۱:۱۰ شماره ثبت ۱۱۷۵۸
          بازدید : ۷۰۸   |    نظرات : ۴۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عبدالرضا نیسی(سکوت سرد)

         
        گوش کن به من چند لحظه
        میخوام برات بگم یه قصه
        قصه ای که خود من ندیدم
        اما از باور عزیزی اونو چیدم
        من بی درد و غصه درد ها
        میخوام بگم از درد آدمها
        قصه  را روایت کرده برایم یک مشهدی
        قصد توهین ندارم سرتکون ندی
        می گفت که من از عمر کردم خزان 17سال
        ندیدم در این همه سال آسایش خیال
        مادرم بشور خانه مردم بود
        پول زحمت مادرم را پدر می کرد دود
        از بد روزگار بدهی بابایم شد زیاد
        دراین هنگامه نیاز پدرم،پدری رفتش زیاد
        آمد مردی غریب از کشور همسایه
        همسن بابا بود سد برای سرم سایه
        پول خونم بود مواد وپول یک ماه مصرف بابا
        من با گریه رفتم بر حجله دردا
        اما دردم از شب دوم بود چون
        مرا یک شوهر نبود،از این حرفش رسیدم به جنون
        گفت آری قیمت بالا بود ،گشتن درم شریک
        حقیقتا از درد دادم روزگارم را فحش رکیک
        گفتمش بشو جدا از این نفرین سرنوشت
        ساکت و با اشک در کنار کاغذم نوشت
        من بچه ای دارم در شکم ندانم بابایش کیست
        حالا از من فقط اشک و سکوت ........................



        در این نوشته من قصد توهین به هیچ قو میت یا کشور خاصی ندارم فقط ییک قصه ای را برایم تعریف کرده اند که واقعا اشک در چشمانم جمع کرد و این دست را به نوشتن این نوشته مجبور کرد کم و کاستیش را به سردی من ببخشید
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0