سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
و رفیق پژمان عزیزم
باز هم از پژمان شعری دغدغه مند و آوانگارد میخوانیم
که تاحدودی برای شاعر این مقدار کم است چون شعرهای به مراتب روبجلو و مدرنتر هم قبلا ازین قلم قدرتمند خواندیم، نه اینکه شعر خوبی نیست،نه اتفاقا ارتباط خوبی با شعر برقرار کردم اما میشد که بهتر باشد مثلا همراه با چاشنی پست مدرنیسم. البته از نظر احساسِ شاعرانه موفق تر از شعر قبل عمل کرده است.
برای من که این شعر را بصورت کانکریت دیروز برایم فرستاد و خواندم داستان فرق دارد، در آنجا بندها تیتروار در دل روزنامه قرار گرفته بودند، شاید برخی از مخاطبین خاص چفت و بست محکمی در ابتدا نبینند و قدرت اجرایی بندها را ضعیف یا تیترگونه بدانند اما در ادامه توضیحاتی میدهم تا دوستان ارتباط بهتر و بیشتری با شعر پیدا کند.
هرچند در بند آخر؛
من روزنامه ای اندوهگینم
که هزاران دکه را سیگاری کردم...
(نشانگر دغدغه فکری مردم و مشکلات بد اقتصادی)
خود گویاست و نقش بندها را در آخر مشخص میکند.
میگویند شعر آوانگارد و جریان ساز مخاطبانش بیشتر خود شاعران هستند و اغلب در بین خواص خوانده و بررسی میشوند، تاثیراتشان بیشتر در جوامع حرفه ای شعر است و ارتباط کمتری با لایه های دیگر جامعه دارد اما مهم و ارزشمند هستند چون از دل همان لایه های دیگر بیرون می آید و دغدغه عام دارد.
هرچند بنظرم رفته رفته در این سالهای اخیر به دلیل قدرت ارتباطات مجازی و عصر تکنولوژی که طیفهای مختلف را گردهم جمع میکند باعث شده مخاطب عام کم و بیش با این سبک آشنا باشد و تاثیر بگیرد، خیلیها امروز مدرن و پسامدرن را تاحدودی میشناسند.
در این سبک (شعر روز) روایت حضور پررنگی دارد به منزله ایجاد هرچه بیشتر ارتباط عمودی در کلیت اثر و عدم رعایت استقلال یک مفهوم یا ایده و تلاش برای فاصله گرفتن از محوریت و رسیدن به هویت کلی به عنوان یک اثر واحد با تمامی اجزا بسیار مهم است.
(که اینرا در اکثر اثار پژمان و یا خود من میبینیم)
ایجاد محتوای تازه و بی سابقه در شعر با ترفندهای مختلف از جمله ایجاد ارتباط بینامتنی با ارجاع های خارج از متن با به کارگیری ابزار سینمایی، فیلمنامه، رمان، گرافیک یا کانکریت، موسیقایی و ... یا حضور دست اوردهای مختلف تکنولوژی و به کارگیری مبانی اصطلاحات و تفکرات فلسفی، جامعه شناختی و روانشناسانه و توجه به موضوع های پرداخته نشده برای جایگزین کردن تغزل و امتناع از شعر اغنایی به منظور عدم کلیشه زدگی استفاده میشود.
بنظرم این حرف درسته که شعر بدلیل مستقل بودنش یکی از اندک هنرهایی بوده و هست که در آن رابطه کالا و سرمايه ضعيف است ولی مثلا در سينما برعکس نقش اساسی دارد شما اگر بخواهيد يک فيلم توليد کنید بايد سرمايه زيادی داشته باشید یا اسپانسر اختصاص بدهید. خوشبختانه در شعر اينگونه نيست، میشود گفت تنها محل اعتماد تجربه گرايی و کار اکسپريمنتال قطعا شعر است.
در میانه شعر میبینیم که شاعر جمله ای را نوشته؛
داروین باید میگفت
انسان دردی تکامل یافته است...
به شخصه ارتباطش را پیدا کردم اما شاید کسانی باشند که داروین را نمیشناسند، ابتدا باید بشناسیم و سپس ارتباطش را پیدا کنیم.
چارلز رابرت داروین؛
زیستشناس و زمینشناس انگلیسی بود که بیش از هر چیز برای یافتههایش در زمینه (دانش فرگشت یا علم تکامل)
شناخته میشود.
او این نظریه را مطرح کرد که همه گونهها دارای نسبی مشترک هستند این نظریه امروزه توسط دانشمندان پذیرفته شدهاست و یکی از مفاهیم بنیادی دانش به شمار میآید.داروین نظریه خود مبنی بر اینکه این تبارزایش فرگشت نتیجه فرآیندی به نام انتخاب طبیعی بودهاست که در آن، تلاش برای بقا تاثیر مشابهای بر روی اصلاحنژاد گزینشی در زادگیری گزینشی دارد را نخستینبار در مقالهای مشترک با آلفرد راسل والاس مطرح نمود از داروین به عنوان یکی از مهمترین انسانهای تاریخ بشر یاد میشود، و شاید شاعر تا حدودی تحت تاثیر داروین این بند را در شعر آورده است.
حالا کانکریت(concrete verse) چیست؛
در مقاله ای سابق خوانده بودم که نوشته بود
به شیوه ای از نگارش شعر اطلاق می شود که کلمات در قالب یک شکل قابل تشخیص یا انتزاعی به خواننده عرضه شود.
به زبان دیگر با بهره مندی از امکانات صوری حروف و کلمات، شاعر اثری تولید می کند که حاصل کار هم شعر باشد و هم گرافیک.
قابلیت های متافیزیک تصاویر و اشکال گرافیک نیز دست شاعر را برای کاربرد آن ها در جهت خلق استعاره یا تشدید نیروی متافیزیک اشعار باز می گذارد. شعر کانکریت در فارسی عنوان شعر نگاره را دارد، البته این سبک در ادبیات شرق و غرب از گذشته رواج داشته است.
چرا که نه بنظرم جالب است بشخصه از هر نوآوری که هدفمند باشد استقبال میکنم.
البته گونه های مختلفی از شعر دیداری،عینی و مصور هم وجود دارد که امروزه توسط شاعرانی رواج پیدا کرده و استفاده میشود.
شعر دیداری صورت تازه تر و تکامل یافته تری از شعر تصویری است.
شاعر شعر دیداری، درونمایه شعر خود را با استفاده از هنر گرافیک و از طریق بازی با کلمات و حروف به گونه ای می نویسد که طرحی را جلوی چشم بیننده می گذارد. فهم پیام شاعر لزوما با نگاه کردن به ظاهر گرافیکی شعر او امکان پذیر می شود.
از جمله شاعران برجسته ای که در زمینه شعر مصور کار میکند میشود به افشین شاهرودی که میگوید کار من عکاشی است
اشاره کرد؛
(عکاشی) یا (شعرکاسی) در واقع واژه ای است که از تلفیق شعر و عکس به وجود آمده است.
شاعر با نشاندن تصویر در کنار کلمه در ابتدا،میانه یا پایان شعر، از تمهیدی استفاده می کند که موجب برقراری ارتباطی سریع تر و بی واسطه تر با خواننده می گردد برای انتقال مفاهیم در کوتاه ترین زمان ممکن یا برای تابیدن زاویه ای دیگر.
او از جمله چهره هایی است که در کنار کلمه از عکس یا نقاشی به عنوان یک ضرورت تکنیکی و معنایی جهت ایجاد التذاذ بیشتر بهره می برد. شاهرودی پیرامون این نوع شعر در گفت و گویی عنوان کرده است:
میگویند که شعر یک اتفاق زبانی است ولی دیگر باید در این گفته تردید کرد.
امروزه تکنولوژی، بسیاری از مفاهیم را دگرگون کرده و شناخت سنتی ما را از هنر زیر سوال برده است در دنیای تکنولوژیکی امروز بسیاری از مرزبندی ها و فاصلهگذاری ها میان شکل های پذیرفته شده هنر از میان رفته و ابعاد جدیدی در آن مطرح شده است.
دیگر شعر را هم نمی توان و نباید در قفس کلمه زندانی کرد،
دیگر گرافیک محدود به آن نوع از تولیدات بصری که به منظور تکثیر چاپی ساخته میشد نیست دیگر عکس، تصویری نیست که در اتاقک تاریکی به نام دوربین روی فیلم و کاغذ ثبت میشد. تداخل هنرهای مختلف با هم ظرفیت های بیانی تازه و قابلیت های جدیدی برای بیان هنری بوجود آورده است.
برویم سراغ شعر؛
صاعقه برای کدام معصیت
بر پشت زمین تازیانه زد...
جالبه که شکل صاعقه و صدای رعد و برق بی شباهت به شلاق زدن نیست، البته در اساطیر هم تعریفی دارد که بماند.
گویی شاعر از زمین و زمان شاکی ست، اصلا سیاه نمایی نیست و فضای ابزورد دقیقا از دل جامعه بیرون می آید. پس تازیانه را در دست آسمان یا خدای ناراحتی میبیند که ضربه های مجازات را وارد میکند، این دیگر باران و برکت نیست بلکه خشم و غضب است.
مجاز و تقارن معنایی را به خوبی در این بند استفاده کرده که سبب و علت است و مفهوم دور و نزدیک را میرساند. کلا علت و معلول در اشعار پژمان زیاد دیده میشود.
.
.
شهر همیشه
در قسمت نیازمندی ها
پی خورشید میگشت...
این بند در همان کانکریت قسمت نیازمندی ها بود.
مساله من روزنامه است، ذهنیتِ شعرِ پژمان مدرن است و حتما میداند که امروزه اتفاقا (خبر) در روزنامه ها نیست و روزانه اخبار بیشماری در صفحات مجازی میبینیم و میشنویم،
حالا چرا بازگشت به روزنامه! شاید بخاطر ارادت به حافظ یا...
به هرحال دوستداشتم در فضای دیگری رقم میخورد یا به پروپاگاندا میرسید، که حالا بگذریم.
سابق که فضای مجازی نبود روزنامه خیلی کارکرد داشت...
(البته قسمت نیازمندی و برای تمیز کردن شیشه یا برای اسباب کشی که آنوقت توسط مادران مچاله میشد، بیشتر روزنامه های باطله)
طبقه کارگر و قشر متوسط که عموم مردم شهر را تشکیل میدهند همیشه در پی یک لقمه نان حلال،روزی، نور،امید یا پی همان خورشید هستند. روزنامه نه برای مطالعه و سرگرمی یا خواندن اخبار، بلکه برای جستجوی کار در قسمت نیازمندی.
وقتی قبول کنیم که شهر تاریک است این پی خورشید را متوجه خواهیم شد حتی رد پایش در بند بعدی هم مشاهده میشود که هدف را مشخص میکند.
آسمان خراش های دیلاق که شاعر وجودشان را برای الونکهای کوچک مضر میداند هم نشانگر مدرنیته در شهر است که سنت را قورت داده و هم نشانگر دیلاق های کوته فکری ست که روی شانه کوچکترهای شهر سوارند و از ضعیفان به عنوان نردبان استفاده میکنند تا آسمان خراشهای خودشان را خشت به خشت از تخریب اجرهای همین الونکها بسازند و در آن بالا بالاهای برج ساکن شوند... و خب آفتابی نمیماند، هرچه هست آنها میگیرند میخورند و لابد سهم بیشتری از خورشید دارند. هرچند که معتقدم نور واقعی یا نور حقیقت در همان آلونک های صاف و ساده بیشتر است...همیشه تصور میکنم مردمانی که آن پایین یا کف خیابان هستند (ساکنان طبقه های زیرین)
درون استخر هایی که در طبقه آخر یا پشت بام برج ها وجود دارد غرق میشوند.
(صرفا این بند طلایی را اوج یا فراز شعر میدانم بنظرم تمام بار شعر را بتنهایی بدوش میکشد و دنیایی از احساس است)
ناگفته نماند حواس شاعر به اولویت بندی تیترها هم بوده
که مثلا کدام بصورت برجسته تیتر اول آن بالا باشد و کدام در حاشیه، چپ و راست یا پایین روزنامه، آفرین دوست باهوشم.
فقط ای کاش در آن قسمت کار کودکان زیادی دارد (مثلا)را نمیاوردی و اجرایی تر پیش میرفتی، هرچند مهم مفهوم است که بخوبی رساندی و انصافا بند بسیار زیبایی است.
فکر کنم همین مقدار کافی باشد، چون اگر بخواهم تمام بندهارا با جزییات توضیح بدهم باید ساعتها خیلی بیشتر ازین بنویسم پس زیاده گویی نکنم تا دوستان دیگرهم برداشت خودشان را داشته باشند.
دادا پژمان که همیشه با شعرهای خوب و دغدغه مند وارد میشوی قلمت سبز