سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 12 خرداد 1403
    25 ذو القعدة 1445
      Saturday 1 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۲ خرداد

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شعر وزندگی نامه ی استاد نظمی تبریزی
        ارسال شده توسط

        احمدی زاده(ملحق)

        در تاریخ : جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۱۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۴۹ | نظرات : ۱۴

         

        شعر و زندگی استاد علی نظمی ( نظمی تبریزی )

           

        نگاهي به ديوان نظمي تبريزي

        دردا كسي ز دردشناسان نمانده است...

        • محمد طاهري خسروشاهي

         

         

        آنكه در آئينه تاريخ ماست

        نصف جهان كشور ما بوده است

        آنكه به فر، شهرة‌ آفاق بود

        كشور پهناور ما بوده است

        جلوه‏گري‏هاي همة روم و روس

        پرتوي از اختر ما بوده است

         

        استاد علي نظمي، براساس آنچه در مقدمة ديوان شعرش نوشته شده، در اول مهر ماه 1306 خورشيدي در تبريز متولد شد.

         او مقدمات علوم را نزد يكي از مشايخ آن روزگار به نام «عباسقلي خان وقايعي» كسب كرد و در اندك زماني، مدارج ترقّي در كسب علوم ادبي به ويژه تبحّر در ادبيات فارسي و عربي را پيمود و حدود نه سال در محضر مرحوم وقايعي زانو زد.

        اين شاعر فرهيخته اگرچه شيوه‏اي خاص در سرودن غزل ـ و انواع ديگر شعر ـ دارد؛ لكن در بسياري از موارد، اشاراتي به تاثيرپذيري‏اش از شاعران برجسته شعر فارسي به ويژه حافظ و سعدي دارد.

        ـ‏ سراب شعر من سيراب از آن شد

        كه گاه از شيوة سعدي نمي، داشت

        ـ‏ يا نظمي افتخار سخن گستري مكن

        يا راه خواجه رو، همه معجز نگار باش

        مهمترين «تشخصّ سبكي» استاد علي نظمي ، «رواني كلام» و «شيرين گفتاري» اوست. او به دليل مطالعة‌ وافر و عميق در دواوين شاعران برجسته شعر فارسي، داراي قريحه‏اي سرشار از لطافت و رواني شده و چنان با زباني صميمي به نغمه‏پردازي مشغول مي‏شود كه سحرِ بيانش دلِ دوستداران غزل را مي‏رُبايد.

        شايد از رهگذر همين مطالعة دقيق در دواوين شاعران باشد كه او حايز اطلاعات بسيار ارزشمندي در حوزة‌ ادبيات فارسي شده، تا آنجا كه به قول روانشاد دكتر محمود پديده «كمتر ديواني را مي‏توان يافت كه وي (نظمي) آن را نديده و از اول تا آخر نخوانده باشد، بارها شعري كه قائل آن براي نگارنده معلوم نبود از او پرسيدم، علاوه بر اينكه بي‏تأمل نام و نشاني شاعر را گفت، ابياتي هم از آن شعر قرائت كرد.»

        مي‏توان گفت كه در بين سرايندگان معاصر به ويژه در حوزه جريان شعر فارسي در منطقه آذربايجان و در ميان تركان فارسي‏گوي، نظمي از معدود گويندگاني است كه در انسجام كلام و رواني  بيان و سلاست شعر به حريم شاعران بزرگ ايران زمين وارد شده است.

        شادروان دكتر محمود پديده در اين خصوص نظر جالبي در مقدمة ديوان نظمي بيان داشته است: «نظمي ... بر اثر مؤانستي كه شب و روز با كتب ادبي و دواوين شعرا و تذكره‏ها و لغات دارد، كوچكترين عجمه در شعر او نيست و بر اثر همين مطالعات و ممارسات است كه زبان شعر وي « زبان شعر شيراز» است...»

        يكي از خوشبختي‏هاي علي نظمي اين است كه او در نتيجة تلاش‏هاي طاقت‏فرسا، اطلاعات ارزشمندي در حوزة‌ علوم و فنون  ادبي كسب كرده و اين اندوخته‏هاي ادبي را با ذوق سرشار و قريحة لبريز خود درهم آميخته و ماحصل اين آميزش، غزل‏هاي دلنشين و ستوده بوده است.

        يكي از وجوه قابل تأمّل شعر نظمي ـ افزون بر غزل‏ها ـ سروده‏هاي سياسي واجتماعي شاعر است.

        اين شعرها كه عمدتاً پيش از پيروزي انقلاب و در نكوهش ددمنشي‏هاي پهلوي است، با زباني گزنده و نيش‏دار و در اوج دوران خفقان‏آميز نظام سلطنتي سروده شده است.

        اگرچه آتش غم سوخت جان ايراني

        مجال شكوه ندارد، زبان ايراني

        كجا زآفت گرگان توانم ايمن شد؟!

        كه پاس گلّه ندارد شبان ايراني

        اگر نسيم عدالت حمايتي نكند

        ز پي ‏بهار ندارد خزان ايراني...

        نظمي در اين شعر، به تاراج اموال عمومي ملت ايران توسط دودمان پهلوي اشاره مي‏كند و مي‏گويد:

        اميد نان و نوا نيست در ولايت ما

        كه ديگران بخورند آب  و نان ايراني

        ز پهلواني خود پهلوي نمي‏داند

        كه بندگي نپذيرد روان ايراني

        اين شعر كه در سال 56 و در كوران مبارزات ملت ايران عليه نظام ستمشاهي سروده شده، در وراي چهرة‌ خود رنگي از غزل‏هاي تند و رندانه و سياست‏آميز حافظ از نوعِ «لعلي از كانِ مروت برنخيزد سال‏هاست» را پنهان دارد.

        نظمي همچنين در بحبوحة جنگ تحميلي بلوك شرق و غرب عليه جمهوري نوپاي اسلامي ايران سلاح قلم بر دست مي‏گيرد و در رثاي «شهيدان انقلاب» سخن‏پروري مي‏كند:

        بگذر به كربلاي شهيدان انقلاب

        اشكي فشان براي شهيدان انقلاب

        همچون حسين راه شهادت گزيده‏اند

        نازم به رهنماي شهيدان انقلاب

        هر گوشه صد حبيب مظاهر فتاده است

        در دشت كربلاي شهيدان انقلاب

        مردانه در تداوم اين انقلاب كوش

        خواهي اگر رضاي شهيدان انقلاب...

        او همچنين در قطعه «بهارغم‏انگيز» كه در فرودين ماه 1361 سروده شده مي‏گويد:

        بهار آمد ولي از ديدن گل

        تو گويي خار در چشمم نشسته‏ست

        از اين جنگ و از اين موشك پراني

        چه دل‏ها خون، چه خاطرها كه خسته‏ست

        اگر من روز پيروزي ببينم

        چو عيد، آن روز از عمرم خجسته‏ست...

        ■■■

        گذشته پرشكوه ايران زمين در شعر نظمي جايگاه ويژه‏اي دارد. او با يادآوري عظمتِ ايرانيّت ايران، معتقد است:

        آنكه در آئينه تاريخ ماست

        نصف جهان كشور ما بوده است

        آنكه به فر، شهرة‌ آفاق بود

        كشور پهناور ما بوده است

        جلوه‏گري‏هاي همة روم و روس

        پرتوي از اختر ما بوده است

        نظمي «راستي»، «مردانگي» و «همت» را سه عنصر اساسي در سرشت خاك ايرانيان مي‏داند و از قهرمانان شاهنامه به عنوان نمادهاي مردانگي و شجاعت ياد مي‏كند:

        راستي و همت و مردانگي

        خود همه در گوهر ما بوده است

        آنكه شگفت آور افسانه‏هاست

        رستم و نوش آذر ما بوده است

        خلعت آزادي و آزادگي

        دوخته برپيكر ما بوده است

        ابيات پاياني اين شعر پرشكوه، چونان تلنگُري است براي مدعياني كه راه نجات كشور را در تقليد و وابستگي به غرب مي‏دانند:

        اين همه وابستگي از شرق و غرب

        «نظمي» كي در خور ما بوده است

        خفتن و غافل شدن از اجنبي

        غفلت كوچكتر ما بوده است

        شحنه و شيخ و شه اين مملكت

        غاصب و غارتگر ما بوده است...

        نظمي در بخشي از ديوان شعر خود، با ديدة احترام به شاعر ملّي ايران مي‏نگرد و او را از جايگاه برجسته‏اي در شعر فارسي قلمداد مي‏نمايد. شعر «مقام فردوسي» با توصيفي از «سخن» و «سخن گستري» آغاز مي‏شود و شاعر در ادامه با ذكر نام تعدادي از گويندگان برجسته، چنين از فردوسي به عظمت ياد مي‏كند:

        گر از وصف اين چند تن بگذري

        سراسر فنون سخن گستري

        زگفتار فردوسي آموز و بس

        كه گفتار او را نگفته است كس

        سخن‏هاي او از سخن‏ها جداست

        تو گويي كه در شاعري او خداست

        چراغ روانش فروزنده باد

        همه نام و آوازه‏اش زنده باد

        اوشاهنامه را اثري جاويدان مي‏داند كه در طي قرون و اعصار گرد فراموشي و كهنگي بر رخسار آن نخواهد نشست:

        كنند ار همه نامه‏ها زير خاك

        كجا هست شهنامه را بيم و باك

        چنان نظم شهنامه بالا گرفت

        كه از وي جهاني بود در شگفت

        ■■■

        نظمي به سائقه سنّت ديرين شاعري، در نكوهش دنيا و شكوه از ناملايمات آن، دادِ سخن مي‏دهد و بر بي‏ثباتي عهد و پيمان آن تاكيد مي‏ورزد:

        آزموديم تو را در همه حال اي دنيا

        حاصلت نيست به جز رنج و عذاب اي دنيا

        به چه حُسنت بنهم دل كه ثباتي دارد

        هر چه داري تو بود پا به ركاب اي دنيا

        نظمي با بهره‏گيري از قريحة والاي ادبي خويش دنيا را «سرابي» مي‏بيند و اين مضمونِ اگر چه تكراري را، در قالبي دلنشين و با سبك شاعرانه خود بيان مي‏كند:

        تشنگان را به نظر آب نمودند ولي

        جلوه‏هايت همه بودند سراب اي دنيا

        هيچ كس در صدفت گوهر مقصود نيافت

        بودي القصّه: تهي تر ز حباب اي دنيا

        ■■■

        بخشي از سروده‏هاي علي نظمي، اشعار مذهبي اوست كه در قالب «نعت پيامبر» و «مناقب ائمه اطهار» به ويژه امام علي (ع) و نيز «مرثيه‏هايي در سوگ امامان شيعه» (ع) مي‏باشد.

        ديوان شعر او با توحيديه و مناجات آغاز مي‏شود و درادامه يك مثنوي با مطلع:

        محمد آنكه مير خاكيان اوست

        چه خاكي؟! سرور افلاكيان اوست

        درج مي‏شود. در اين شعر، او پيامبر اكرم را «مقصود نهايي خلقت» معرفي مي‏كند و آئين او را دين پايدار جهان:

        كه از كون و مكان مقصود كُل اوست

        امير شرع و سلطان رُسل اوست

        از آن شد صدر دين و خواجه شرع

        كه او بود اصل خلقت، ديگران فرع

        همچنين در غزلي با مطلع:

        تسكين دل به نامه و نام محمد است

        آرام جان، خجسته كلام محمد است

        ارادت خويش را به «مقام محمدي» بيان مي‏دارد.

         بايد گفت اشعار نظمي در آن هنگام كه عنانِ قلم به سمت مدح مولاي متقيان كشيده مي‏شود، از شوري دلكش و بياني آتشين برخوردار مي‏شود:

        شاهي كند گداي تو يا مرتضي علي

        ما و در سراي تو يا مرتضي علي

        آيينة خداي نما كس نديده است

        الّا تو و لقاي تو يا مرتضي علي

        من گفت و گوي خود همه بر باد مي‏دهم

        نَبوَد اگر ثناي تو يا مرتضي علي ...

        با تمامي اين اوصاف، اگر چه نظمي در انواع قوالب شعري و مضامين متعدد ادبي طبع آزمايي كرده، لكن پيداست كه قدرت ادبي او در سرودن غزل‏هاي عاشقانه تجلّي مي‏يابد و اصولاً نظمي يك شاعر غزلسراست. او اگرچه از سرِ تواضع سروده‏هاي خويش را  «تخيلّات و زمزمه‏هاي دروني» معرفي مي‏كند، لكن از معدود شاعراني است كه در زمان حيات خويش، بياض شعر و صيتِ نامش بر زبانِ غزلخوانان است.

        نظمي تبريزي اگر چه در سرودن غزل، از شيوة استادان نامدار شيراز پيروي مي‏كند، لكن از «تشخّص سبكي» ويژه خويش برخوردار است. در مقدمة‌ ديوان نظمي، دربارة غزل‏هاي او مي‏خوانيم: «فرط عشق و ارادت وي به سعدي و حافظ، شعر او را شيرين و شورانگيز كرده است. به هر غزلش كه نگاه مي‏كنيم، تبلور عشق و جواني است».

        يكي از ويژگي‏هاي بارز اين شاعر شيرين سخن، داشتن سلاست طبع و ذوق سرشار و ذهن وقاد اوست و علت اين، مطالعه گسترده و سير در دواوين شاعران بزرگ است.

        نه تنها عارضت خوب آفريدند

        سراپاي تو مطلوب آفريدند

        تورا اي گل به صد شوخي در اين شهر

        براي شور و آشوب آفريدند...

        از مطالعه در غزل‏هاي نظمي، اطلاعات بسيار ارزشمندي درباره «حيات شاعر» به دست مي‏آيد. وي در غزلي به حادثه درگذشت همسر و دو فرزندش اشاره مي‏كند:

        نظمي اين بي‏همزباني‏ها مرا باور نبود

        آسمان در خانه پردازي عجب هنگامه كرد

        گه غم همسر نوشتم، گه دو فرزند عزيز

        اين سه ماتم دفتر ما را «مصيبت‏نامه» كرد

        بايد گفت تبحّر نظمي در فنون ادبي ، غزل‏هاي او را به مجموعه‏اي دلنشين و قابل تأمل در به كارگيري «صنايع ادبي» و «صناعات شاعري» كرده است.

        همچنين تسلط نظمي بر «دستور زبان فارسي» و «قواعد لغت دري» موجب شده كه شعرش از رواني منسجمي برخوردار شود، به گونه‏اي كه انسجام كلام شيرين او در ديوان كمتر غزل‏گوي معاصري ديده مي‏شود.

        امشب اين سوخته را از نظر انداخته‏اي

        با رقيب من غمديده مگر ساخته‏اي

        شوق آن چاه زنخدان نه همين روزم كُشت

        بارها يوسف خود را به چَه انداخته‏اي

        در غزل‏هاي نظمي، شور و نشاطي جان افزا پنهان است. به گمان نگارنده، غزل‏هاي نظمي، رواني كلام سعدي، رندي شعرهاي ايهام‏آميز حافظ و نشاط غريبانه شعر مولوي را با خود جمع كرده است و از رهگذر اين ميراث ماندگار و جاوداني، ديواني منقّح با غزل‏هايي شورانگيز پديد آمده است:

        نمي‏گويم تو چون گل بي وفا هستي، ولي هستي

        نمي‎گويم تو سرتا پا بلا هستي ، ولي هستي

        نمي‏گويم به دل از ديده رَه جستي، ولي جُستي

        نمي‏گويم در اين دِه كدخدا هستي ، ولي هستي

        علي‏رغم اين لطافت و شور، در ميان غزل‏هاي نظمي، براثر غلبه روح حسّاس و اجتماعي شاعر، در مطاوي اشعار مسايل بغرنج اجتماعي همچون فقر و بي‏عدالتي موج مي‏زند:

        درويش اگر خسته و خاموش نمي‏مُرد

        در مشت غني، سيم و زر آواز نمي‏كرد

        با اين همه دريغا گويي مي‏كند كه:

        دردا كسي ز دردشناسان نمانده است

        تا دل حكايت غمِ خود مو به مو كند

        غزل‏هاي نظمي از ورود پاره‏اي اصطلاحات عرفاني، فلسفي و كلامي مصمون نمانده و در برخي اشعارش اين قبيل اصطلاحات، به عنوان درون ماية اصلي شعر، جلوه‏گري مي‏كند:

        باز پر شد چمن از جوش وخروش اي ساقي

        جام گلرنگ بنوشان و بنوش اي ساقي

        فصل گل بي مي و مطرب نتوانيم نشست

        پند اين زهد فروشان منيوش اي ساقي

        شب به جام تو چه بود از مي صافي كه هنوز

        صوفيان مست و خرابند ز بوش اي ساقي

        سخن پاياني دربارة غزل‏هاي نظمي اين است كه او به دليل برخورداري از مشرب آزادگي در شعر و پرهيز از توسّل به «هر طريقتي شاعرانه»، غزلياتش را در حال و هواي وفاداري و اخلاص سروده و از رهگذر اين عزّت نفس، شيوة «سهل و ممتنع» را درميان غزل‏گويان معاصر ـ از نوعِ ابتهاج ـ پديد آورده است.

        اين غزل از سلسله دلنوشته‏هاي استاد علي نظمي است كه در محافل پرشور انتظار مهدوي (عج) و به ياد پنهاني طاقت‏سوز آن آفتاب پرده‏نشين، نغمه‏خواني مي‏شود:

        بگذار شبي محرم اسرار تو باشم

        در پردة جان راز نگهدار تو باشم

        اي يوسف بازار ملاحت، من مسكين

        آن مايه ندارم كه خريدار تو باشم

        گر خلوت وصل تو برازندة من نيست

        بگذار كه در ساية ديوار تو باشم

        مرهم نتوان يافت، مگر داغ تو جويم

        عزّت نتوان جست، مگر خوار تو باشم

        تا كي به من سوخته دل رخ ننمائي؟

        تا چند چنين تشنة‌ ديدار تو باشم؟

        دردي است مرا از تو كه بهبود نجويم

        بهبود من اين است كه بيمار تو باشم

        مَپْسند كه از حسرت روي تو، چو «نظمي»

        رسوا به سر كوچه و بازار تو باشم


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۴۰ در تاریخ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۱۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        اسکندر اقدسی (عابر)

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0