سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 12 خرداد 1403
    25 ذو القعدة 1445
      Saturday 1 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۲ خرداد

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سولاریس نقدی بر حقیقت
        ارسال شده توسط

        عارف افشاری (جاوید الف)

        در تاریخ : ۲ هفته پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۳ | نظرات : ۱۰

        به نام ذات حق
        سولاريس
        نقدي بر حقيقت
        مقدمه:براستي حقيقت چيست و در کجا قرار دارد,فلسفه وجودي يک چيز چگونه است و چه کاربردي براي آن چيز دارد,واقعيت مجازي چيست,آيا حقيقتي در وراي حقيقت وجود
        دارد و نميگذارد که آن حقيقت خود را نشان دهد,آيا همه چيز در نهايت به يک بيهودگي ميرسد و در نهايت سر منشا تمام حقايق کجاست و از چه سيستمي پيروي ميکند
         
        نخست بايد بدانيم که من نويسنده اين مطالب و شماي خواننده آن همگي توسط سه فاکتور کنترل ميشويم,نخستين آن ذهن و محتويات دروني آن که تشکيل شده از عواطف و
        احساسات,خاطرات و پيشامدهاي غريزي و شرطي شدن ها  و تجربيات در طول زمانهاي گذشته و آينده,دو مورد اول نيازي به توضيحات اضافه ندارند اما مورد سوم شايد
        کمي مورد سوال و گنگ باشد که توضيح مختصر آن اينگونه است که براي مثال نوع انسان در طول زمان فرا گرفته که اگر دانه ميوه اي مانند مثلا گيلاس را بکارد در محل
        کاشت آن در صورت رعايت قوانيني معين مانند نور و آب کافي از آن محل درخت گيلاس رشد ميکند که در واقع ذهن شخص به اين مسئله شرطي ميشود,حال در اينجا
        مسئله اي مطرح ميشود که اگر ذهن توسط چيزي کنترل شود و خود شخص از اين کنترل شدن آگاه نباشد و به خيال خود فکر کند که تمام تصميم گيري ها ورفتار وي
        به اراده خود صورت ميگرد چه اتفاقي مي افتد,در واقع اين اتفاق مي افتد که ذهن شخص خيال ميکند که به سمت حقيقت مي رود اما در واقع چنين چيزي رخ نميدهد
         
        دومين فاکتور کنترلي روح است که در واقع به چيزي به نام جسم پيوند ميشود, اما بر خلاف ذهن که خيال ميکند روح محدود نيست,روح هم محدوديت دارد به اينصورت
        که نميتواند خارج از محدوده و قوانين وضع شده اش عمل نمايد,در واقع اين اشتباه ذهن بيمار است که روح را تا به اين حد بزرگ ميکند تا نداشته هاي خود را به آن
        الصاق کرده و از آن به نفع خود بهره ببرد
         
        سومين فاکتور که اصلي ترين هم هست چيزي به اسم القا شدن به سمت هست يا نيست بودن است به اينصورت که موجود(در اينجا تاکيد بر روي نوع انسان
        سعي در جلوه دادن خود در عالم ماده  يا برگشت به سمت عدم وجود ميکند که اولي همان تولد شخص يا چيز و دومي همان مرگ و برگشت اوست
         
        حقيقت چيست و در کجا قرار دارد
         
        خود حقيقت به چند چيز بستگي دارد
        1حقيقي بودن 2تغيير نکردن 3قابليت به دست آوري
         
        1حقيقي بودن حقيقت به اين معناست که حقيقت گول زننده و چند جلوه اي نباشد به اين معني که ماهيت خود را عوض نکند
        2تغيير نکردن حقيقت در واقع بدين معنيست که حقيقتي بعد از آن نباشد که حقيقت اول را تغيير دهد چون در اينصورت آن حقيقت,حقيقتي واقعي نيست
        3قابليت به دست آوردن حقيقت يعني اينکه حقيقت حداقل قابليت دريافت داشته باشد يعني اينکه مثلا ما بدانيم که در فلان جا حقيقتي هست در صورتي
        که به هيچ وجه قابليت دستيابي براي ما نداشته باشد در اينصورت آن حقيقت(حداقل براي ما)حقيقتي بلا استفاده و بي معني ميشود
         
        حالا سوال اينست که حقيقت چيست و در کجا قرار دارد در جواب بايد گفت که اولا حقيقت به دو صورت است نخست حقيقت ظاهري و دوم حقيقت باطني
        1حقيقت ظاهري:عبارت است از تمام چيزهايي که در ذهن و جلوي چشم ما ظاهر و ناپديد ميشوند و يا اينکه حداقل ما فکر ميکنيم که اينگونه است
        2حقيقت باطني:عبارت است از حقيقت دروني يک چيز که به آن چيز ماهيت ميبخشد
        حال ميتوان اينگونه استنباط کرد که حقيقت ظاهري انسان عبارت است از تمام اعمال و وجناتش مانند:کار هاي روزانه اش,قراد دادهاي ذهنيش,احساساتش
        تجربياتش,خاطراتش و آرزوهايش که سر منشا آنها ذهن است و بر اساس يک سيستم قرار دادي کار ميکند مثلا مثل اين گفته که امروز شنبه است و
        بايد فلان کار را انجام دهم واگر انجام دهم فلان ميشود و اگر انجام ندهم فلان که در واقع از سيستمي شرط گذاري و نتيجه خواهي پيروي ميکند
        و اما حقيقت باطني انسان که همان نفس و جوهره وجوديش است که عبارت است از روح ,وجدان دروني,و سعي در به سمت کمال رفتن
        توضيح براي روح:روح در واقع ماهيتي است که ما به خود ميدهيم,تا وجود خود را هدفمند  جلوه دهيم
        توضيح براي وجدان دروني:صداي نفس که کاملا غير اراديست(برخي با نام حس ششم اسم ميبرند
        توضيح براي سعي در به سمت کمال رفتن:آرمانيست که در دو نسخه يکي در ذهن و ديگري در روح جاسازي شده است
         
        استنباطها از حقيقت
         
        1تمام چيزها حقيقت هستند:در اينصورت ما  خود در حقيقت محض هستيم
        2هيچ چيز حقيقت نيست:در اينصورت تمام چيزها اوهام و خيال  هستند
        3حقيقت براي ما قابل دستيابي است/ نيست:در اينصورت بايد (تا ابد) به دنبال حقيقت بود/نبود
        4حقيقت بنا به دلايلي که نميدانيم چيست از دسترس ما خارج است:در اينصورت بايد به دنبال دلايل بود
        5ماهيت حقيقت براي ما قابل درک نيست(به دليل کنترل شدن ذهن و روح/به دليل ارزشمند نبودن ما
         
        فلسفه وجودي يک چيز
         
        ابتدا بايد بدانيم که نميتوان با قطعيت کامل گفت که يک چيز فلسفه وجودي دارد يا ندارد,چون ذهن و روح ما آنقدر عظيم نيست که به حقيقت
        پشت پرده يا در واقع فلسفه وجودي يک چيز آگاهي داشته باشد, اما ميتواند براي خود فلسفه وجودي بسازد تا ماهيت چيزي را هدفمند جلوه
        دهد براي مثال ذهن ميگويد که فلسفه وجودي يک درخت ميوه اينست که ما از ميوه هايش بخوريم از سايه اش استفاده کنيم و يا از چوبش چيزي
        بسازيم که در واقع ميتوان از آن با نام فلسفه وجودي ظاهري درخت نام برد
        اما در واقع يک فلسفه وجودي باطني هم وجود دارد (با نام دوم تقدير)که مثلا ما نميدانيم که چرا يک درخت در فلان جا قرار دارد و يا چرا اصلا قرار
        بوده اين درخت وجود داشته باشد و يا اينکه ماهيت آن درخت براي ما درخت است اما ممکن است براي موجوداتي ديگر ماهيت آن درخت چيز ديگري باشد
         
        کاربرد فلسفه وجودي
         
        فلسفه وجودي دو کاربرد دارد
        1ماهيت بخشيدن به موجود
        2کمک به برآوردن تقاضا هاي موجود
         
        براي ماهيت بخشيدن به موجود ميتوان اينگونه مثال زد که مثلا يک انسان را در نظر بگيريد(که همگي اينگونه هستيم)که از صبح بلند ميشود
        صبحانه ميخورد,سر کار ميرود,برميگردد و نهار ميخورد,باز به سر کار ميرود و برميگردد,شام ميخورد و ميخوابد و فردايش باز هم همين چرخه
        را تکرار ميکند,چنين آدمي در گردابي گرفتار شده که نميگذارد او حتي براي لحظه اي (حتي با ذهن بيمارش)بينديشد که اصلا براي چه پا به اين دنيا گذاشته
        و چرا قرار بر اين بوده که در اين دنيا باشد و در واقع فلسفه وجودي او چه بوده که در اينصورت او هم مانند هزاران نفر ديگر (در واقع تمام مردم)نميداند
        که فلسفه وجوديش چه بوده و از اين دنيا رخت ميبندد
        حال اگر شخصي به دنبال اين باشد که بداند فلسفه وجوديش چيست در آنصورت دو اتفاق مي افتد
        نخست شخص آنقدر از خود سوال ميپرسد که من براي چه اينجا هستم و جاي ديگري نيستم يا مثلا چرا من يک حيوان يا چيز ديگري نشده ام و
        قرار بوده که انسان باشم يا اينکه سعادت من در چيست که آنرا بدست بياورم,چنين شخصي  در اصل فقط وقت خود را تلف ميکند آنهم به دو دليل
        1به دليل غير قابل تغيير بودن تقدير
        2به دليل توهم در داشتن آگاهي
         
        صورت دوم اين مسئله هم اينگونه است که شخص ابتدا از خود سوالاتي ميپرسد اما چون به جواب آنها نميرسد لاجرم دست از آن ميکشد
        و به روال عادي زندگي خود برميگردد
         
        کاربرد دوم فلسفه وجودي بر آوردن تقاضاهاي موجود است براي مثال شخصي آرزو دارد که ماشيني گران قيمت داشته باشد
        در اين جا فلسفه وجودي ظاهري او که همان جسم (و روح) اوست به کمکش ميايد و مسير دست يابي به خواسته اش را فراهم ميکند
        اما کاربرد فلسفه وجودي باطني شخص بردن وي به سمت نهايت کمال انسانيش و پيوند او به سرمنشا وجوديش است
         
        استنباط ها از فلسفه وجودي
        1فلسفه وجودي ميتواند وجود داشته يا نداشته باشد
        2فلسفه وجودي ظاهري در واقع در خدمت فلسفه وجودي باطنيست
        3ذهن به دليل توهم در داشتن آگاهي فلسفه وجودي را کامل درک نميکند
         
        واقعيت مجازي
         
        در واقع از اسم واقعيت مجازي پيداست که واقعيتي مجاز گونه و غير حقيقيست که دليل به وجود آمدن(يا به وجود آوري آن)دو چيز است
        1بدليل لا پوشاني حقيقت واقعي
        2بدليل گمراه کردن کسي (يا چيزي)که به دنبال حقيقت واقعيست
         
        توضيح لا پوشاني حقيقت واقعي:حقيقت واقعي به دلايلي لا پوشاني ميشود که مهمترين آنها(براي نوع انسان)عبارتند از
        1غير کاربردي بودن
        2غير قابل فهم بودن
        3دليل سوم اينست که گونه انسان ارزش رسيدن به حقيقت واقعي را ندارد که اين خود دو دليل دارد
         
        دليل اول:دليل اول اينست که انسان نميداند که از حقيقت واقعي چگونه استفاده کند  و چه بسي که آن را صرف فطرت حيواني خود کند
        دليل دوم:دليل دوم اينست که در واقع انسان به گونه اي برنامه ريزي شده که هميشه به دنبال حقيقت باشد و در واقع هيچگاه به آن نرسد
         
        توضيح گمراه کردن شخص يا چيز براي دست نيافتن به حقيقت واقعي:اين گفته را ميتوان با مثالي شروع کرد,براي مثال شما
        يک بازي رايانه اي را در نظر بگيريد که شخصيت درون آن ماموريت ميگيرد که به فلان جا برود و فلان کار را بکند,حال آن شخصيت
        به نقطه مذکور ميرود اما کسي که قرار است ماموريت را به او بدهد مثلا فلان شمشير را در نقطه اي ديگر از او ميخواهد و شخص بايد
        باز هم به جايي ديگر برود و همينطور الي آخر,پس از مدتي شخص به خود ميايد و ميبيند که فرسنگها از ماموريت اصلي دور شده و
        در واقع تمام آن از خاطرش ميرود,در مورد حقيقت هم اينگونه است در واقع حقيقت آنقدر ما را سر ميگرداند تا از يادمان برود
        که حقيقت واقعي چه بوده و ما بايد در اصل به دنبال چه باشيم
         
        استنباط ها از واقعيت مجازي
        1واقعيت مجازي نوعي گمراه کننده از واقعيت حقيقيست
        2واقعيت مجازي ميتواند اصلا وجود نداشته باشد و فقط مسير دستيابي به واقعيت حقيقي را مسدود سازد
        3واقعيت مجازي در واقع شبحي از واقعيت حقيقيست
         
        آيا حقيقتي در وراي حقيقت وجود دارد و نميگذارد که آن حقيقت خود را نشان دهد
         
        جواب اين سوال 90%بله و 10%خير است که هر کدام توضيحات خود را دارند
         
        توضيحات بله:توضيح را با مثالي شروع ميکنم,فرض کنيد که شما به خانه اي وارد ميشويد که يک در ورودي دارد,هنگامي که آن را باز ميکنيد
        و وارد ميشويد با دو در يکي در سمت راست و ديگري در سمت چپ مواجه ميشويد,که اگر يکي از آنها را انتخاب کنيد(فرقي ندارد کدام يک باشد)در
        آنصورت با سه در مواجه شويد و همينطور الي آخر که پس از باز کردن هر در و وارد شدن به مکان بعدي يک در به تعداد درها اضافه ميشود
        در اينصورت پس از مدتي خود را در هزار تويي از درها گرفتار ميبينيد و به احتمال بسيار راه ورودي خود را هم (اگر بخواهيد برگرديد)از ياد
        ميبريد,اين مثال در مورد حقيقتي در وراي حقيقت ديگر هم صدق ميکند,به اينصورت که حقيقت ميتواند به دو صورت زير عمل کند
         
        1صورت اول:ساختن کپي هاي متعدد از خود
        2ساختن هزار تو براي گمراه کردن و غير قابل دستيابي کردن خود
         
        توضيح ساختن کپي هاي متعدد از خود:اين عمل بدين صورت است که حقيقت اصلي کپي هايي از خود ساخته و آنها را در مکانهايي قرار ميدهد
        و کسي يا چيزي که به دنبال آنهاست پس از دستيابي به هر کدام از آنها در واقع با حقيقتي پوشالي و بي ارزش روبرو ميشود و پس از يافتن تمامي
        آنها حقيقت مکان خود را تغيير داده و باز هم اين عمل را تکرار ميکند و همينطور خود را دورتر و دور تر ميسازد و تا جايي پيش ميرود که شخص
        يا چيزي را که به دنبال اوست نابود شده يا باز ايستاده (حتمي)ببيند و آنگاه او هم باز مي ايستد
         
        توضيح ساختن هزار تو براي گمراه کردن و غير قابل دستيابي کردن خود:اين عمل هم تقريبا مانند عمل قبليست اما با اين تفاوت که حقيقت در اينجا
        نه از خود بلکه از پيرامون خود کپي هاي متعدد(و غير همسان)براي گمراه کردن و ايجاد توهم در شخص يا چيزي که به دنبال اوست ميسازد و اين
        عمل نوع ديگري نيز ميتواند داشته باشد که به اختصار آن را شبح زماني مينامم
         
        توضيح شبح زماني:در واقع شبح زماني به وضعي گفته ميشود که در آن شخص يا چيزي که بدنبال حقيقت است خيال ميکند در برهه خاصي از زمان قرار دارد
        اما در واقع اينگونه نبوده و حقيقت در اينجا به نوعي در درون شخص رسوخ ميکند و کاري ميکند که او براي خود دست به ساخت زماني خاص بزند در صورتي
        که حقيقت در واقع نظاره گر او بوده و هاله اي از زمان را ميسازد تا او را احاطه کند و وجودش را در برهه اي زماني قرار ميدهد
         
        توضيح خير:توضيح خير به صورت خلاصه اينگونه است که در واقع  مسير دستيابي به حقيقت مستقيم بوده و هيچ ايهام يا گمراهي به همراه ندارد
        و در واقع اين خود ما هستيم که از مسير اصلي دستيابي به حقيقت خارج ميشويم و راه رسيدن به آن را براي خود دشوار ميکنيم
         
        استنباط ها از حقيقتي در وراي حقيقت
        1مسير دستيابي به حقيقت ميتواند مستقيم يا همراه با ايهام و گمراهي باشد
        2حقيقت خود را به سادگي در دسترس قرار نميدهد که اين خود دو دليل دارد
         
        دليل اول:بدليل نکاستن از ارزش (واقعي) خود
        دليل دوم:بدليل شناختن پوينده راستين خود
         
        3حقيقت در اکثر موارد سعي به اختفا و ميل به کشف شدن خود دارد
        4حقيقي ترين حقايق هيچگاه کشف نخواهند شد
        5حقيقت راستين هم به صورت پوسته پوسته بوده و هم به صورت مکاني/زماني عمل ميکند
         
        آيا همه چيز در نهايت به يک بيهودگي ميرسد
         
        اگر بخواهيم جوابي به اين سوال بدهيم در واقع بايد گفت بله اما اگر جواب خير را به آن بدهيم بايد کمي موشکافانه تر آنرا بررسي کنيم
         
        در توضيح جواب بله به اين پرسش بايد آنرا بايد با يک مثال شرح داد,براي مثال هر انساني در زماني متولد شده و در زماني ميميرد خواه آن انسان يک
        گدا باشد و خواه يک پادشاه باشد,حال اين پرسش مطرح ميشود که هدف از اين همه زاد آوري چيست و اصلا چه دليلي دارد که انسان وجود داشته باشد
        با پرسيدن اين سوالات از خود در ميابيم که همه چيز در نهايت به يک بيهودگي ميرسد و اين چرخه مرگ و زندگي روندي پوچ به خود ميگيرد زيرا انسان
        هيچ فرقي با موجودات ديگري مانند حيوانات و گياهان   (يا چيزهاي ديگر)ندارد ,ولي به دليل توهم دروني خود ,خود را از موجودات ديگر برتر ميپندارد
        حال چيزي که در اينجا مطرح ميشود که غايت نهايي انسان کجاست و براي چه چيزي زندگي ميکند ,اگر براي اين زندگي ميکند که در نهايت چند سالي
        در اين کره خاکي باشد و بعد بميرد ,پس اگر اصلا به دنيا نياييد خيلي بهتر است,اما اگر واقعا  ذات او به گونه ايست که هدفي برتر داشته باشد,پس
        اين هدف چيست و چگونه بايد به آن برسد و اگر کارش فقط خوردن و خوابيدن و کارهاي بي ارزش ديگر و در نهايت مردن است پس بيهوده ترين بيهوده ترينها
        انسان است که خود او هم در جهاني که بر پايه بيهودگي ميچرخد امورات ميگذراند
         
        دلايل براي رسيدن همه چيز به يک بيهودگي
        1بي پايان بودن چرخه
        2بي هدف بودن چرخه
        3بي دليل بودن چرخه
         
        توضيح بي پايان بودن چرخه:چرخه بي پايان است که اين خود دو دليل مهم دارد,دليل اول اينست که در حقيقت با باز ايستادن چرخه همه چيز در حالت
        سکون قرار ميگيرد و به تدريج نيست ميشود,و دليل دوم اينست که چرخه اگر بي پايان نباشد هر موجودي که در آن است پس از طي کردن مسير خود
        ديگر قادر به بازگشت و ادامه نخواهد بود
         
        توضيح بي هدف بودن چرخه:در واقع نميتوان براي اين گفته که چرخه بي هدف است يا نه جواب قطعي صادر کرد چون انسان و يا هر موجود ديگري
        از نهايت وجوديت خود آگاه نيست که مثلا بگويد اگر گونه اي از فلان چيز به اين نهايت و غايت برسد به هدف انتهايي خود رسيده و در واقع به نهايت
        کمال خود دست يافته است,در نتيجه بي هدف بودن چرخه نامشخص است
         
        توضيح بي دليل بودن چرخه :در اصل جواب اين گفته در اين پرسش است که دليل به وجود آمدن هستي چيست,اين گفته درست نيست که هدف از خلقت
        هستي جلوه اي از جمال خالقش باشد,زيرا اين گفته براي ما معنا دارد نه براي خالق متعالي که هر امري را در آني قادر به انجام دادن است,و همچنين
        اين گفته که خالق متعال گونه ها را ايجاد نموده تا آنها را مورد امتحان قرار دهد نيز صحيح نيست,زيرا ايشان خود از ابتدا تا انتها را ميداند پس ديگر چه دليلي دارد که هستي
        را خلق نموده و خود نظاره گر آن چيزي باشد که بر آن آگاهي دارد در نتيجه تمام اين گفته ها صحت نداشته و در واقع نوع انسان از دليل  چرخه (هستي)آگاه نيست
         
        دادن جواب خير به رسيدن همه چيز به يک بيهودگي:در واقع اگر ما پاسخ خير را براي اين مسئله در نظر بگيريم بايد  همه چيز را هدفمند
        جلوه داده و هيچ چيز را بيهوده نپنداريم اما مسئله اي که اينجا مطرح است اينست که در اينصورت اگر هر چيز به هدف اصلي خود دست
        يابد ناگزير از اين چرخه خارج شده و به نهايت کمال خود خواهد رسيد اما در واقع ميبينيم که اين اتفاق براي هيچ چيزي(حداقل تاکنون و
        در محدوده شناختي ما)رخ نداده است
         
        استنباط ها از رسيدن همه چيز به يک بيهودگي
        1نميتوان با قطعيت گفت که چيزي بيهوده است يا نيست
        2بيهودگي خالص (تقريبا)معني ندارد چون هر چيز ذره اي (هر چند اندک)از دليل را در خود داراست
        3بيهودگي خود نيز ميتواند بيهوده باشد
        4بيهودگي و يا هدفمندي ميتوانند متصل يا منفصل باشند
         
        سرمنشا تمام حقايق کجاست و از چه سيستمي پيروي ميکند
         
        براي شروع اين مبحث پيچيده در ابتدا داشتن دو چيز لازمه کار است
        1داشتن ذهني باز و پويا
        2قبول کردن اين گفته که انسان هيچ ارزشي در برابر ذات حق ندارد و کاملا تحت فرمان اوست
         
         
        شروع مبحث:در ابتدا بايد خاطر نشان کرد که سرمنشا تمام حقايق در واقع براي ما وجود دارد و اين ما هستيم که نامي براي او نهاده ايم در صورتي که
        اصلا نبايد نامي بر آن نهاد و يا او را با چيزي برابر دانست
         
        حال نامهايي را از بر ميکنيم که انسانها بر ذات مقدس وحدانيت و حقانيت بر اساس فرهنگهايشان نهاده اند که گفتيم اين کار درست نيست
         
        فهرست اسامي
         
        فرهنگ مسيحيتgod
        يهوه فرهنگ يهوديت
        الله فرهنگ عربي اسلامي
        خدا فرهنگ ايراني اسلامي
         
        و فرهنگهاي ديگر که با اسامي همچون خالق يا معبود هميشگي و چيزهاي ديگر نام ميبرند اما گفتيم که اين خود اشتباه است آنهم به دو دليل
         
        دليل اول:در واقع دليل اول اينست که ما هرگز نبايد بر چيزي که نميشناسيم نامي بگذاريم چون هر نامي که بر آن نهاده شود نام درستش نخواهد بود
        دليل دوم:در واقع خود واژه نام ,براي ما زمينيان معني دارد  نه براي چيزي که آسماني و ناشناخته است در نتيجه ما تنها بر اساس سيستم خود در مورد
        چيزي که هيچ اطلاعي در موردش نداريم نام گذاري و قضاوت کرده ايم
         
        ذات حق چيست
         
        در واقع هيچ جواب قطعي و منطقي بر اين سوال وجود ندارد ,چون نسل آدم تنها توانايي شناخت و آگاهي را در محدود خود داراست و لا غير
        در نتيجه نه ميتوان گفت که ذات حق نه روح است نه نور است و نه هيچ چيز ديگر
         
        ذات حق از چه سيستمي پيروي ميکند
         
        جواب اين سوال نيز در محدوده شناختي ما نيست,برخي گفته اند که او از چيزي به نام انرژي تشکيل گرديده و با اين نيرو کائنات را ميگرداند
        که اين گفته حداقل به نظر من درست نيست که براي آن دو دليل دارم
         
        دليل اول:انرژي براي ما معني دارد نه براي ذات حق
        دليل دوم:انرژي خود به تنهايي نميتواند خالق باشد و بايد با چيزي همراه شود
         
        توضيح دليل دوم:در اينجا لازم ميبينم که توضيحي براي دليل دوم بنويسم,ببينيد انرژي خود به تنهايي نميتواند کاري کند و بايد به قول معروف يک نيروي محرکه
        آن را به کار ببرد تا خلق شده و شروع به انجام عملي کند براي مثال شما به يک توپ ضربه ميزنيد و در واقع انرژي به آن وارد ميکنيد تا حرکت کند و در واقع
        شما عامل به وجود آورنده انرژي هستيد وانرژي خود به خود به وجود نميايد حال چگونه بايد پذيرفت که يک انرژي  به عظمتي که تمام اين کائنات را ميگرداند
        خود به خود درست شده و در واقع هيچ محرکي نداشته باشد
         
        استنباط ها از ذات حقيقت
         
        تفکر در مورد ذات حق ممنوع است
        ذات حق در عين وجود داشتن وجود ندارد و بلعکس
        ذات حق معنا بخش و دليل همه چيز است 
         
        توضيحات تکميلي
        1فلسفه وجودي:ذات فلسفه وجودي بنا به اقتضاي زمان,مکان و عمل تغيير پذير است
        2واقعيت مجازي:واقعيت مجازي در اصل زائيده ذهن گمراه است
        3حقيقتي در وراي حقيقت:در بحث حقيقتي در وراي حقيقت منظور از ساختن کپي هي متعدد,هزار تو و شبح زماني نوع زميني و قابل ديدن آنها نيست
        4به بيهودگي رسيدن همه چيز:در واقع همه چيز(بغير از ذات حق)در باطن و اصل خود بيهوده هستند و نيازي به بحث اضافه در مورد بيهوده بودن يا نبودنشان نيست
         
        جمع بندي کلي متن
         
        چيزي به نام اشرف مخلوقات وجود ندارد که انسان بخواهد سر آمد همه آنها باشد
         
        تماميت هر آنچه که در اين دنيا و در آن دنياست هيچ ارزشي ندارد
         
        ذهن و روح هر دو کنترل شده و کاملا غير ارادي هستند
         
        نميتوان هيچگونه تغييري در تقدير معين شده چيزي ايجاد کرد
         
        حقيقت واقعي هيچگاه آشکار نميگردد
         
        تمام چرخه زندگي هر چيزي از تولد تا مرگ بيهوده است
         
        هر جريان فکري و مذهبي و سياسي و در واقع هر آنچه که انسان بروي اين کره خاکي انجام دهد هيچ ارزشي ندارد
         
        توضيحات شخصي
         
        ارزش نيستي بيشتر از هستي است (زيرا در واقع اين نيستي است که هستي را ميسازد
        حماقت بشر او را (هر لحظه) به نابودي (کامل) نزديکتر ميکند
         
        توضيح مهم پاياني
         
        در واقع هر کس که چيزي را مينويسد و يا فيلم و يا هر چيز ديگري را در مورد هر چه که باشد ميسازد,نميتواند مطمئن باشد که نوشته ها و ساخته هايش
        درست هستند يا نه پس هر کس که اين نوشته ها و يا هر چيز ديگر (در مورد هر موضوعي)ميخواند يا ميبيند بداند که هيچ چيز کاملا درست نيست
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۷۳۷ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0