سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        یک خاطره
        ارسال شده توسط

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        در تاریخ : پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۳۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۷ | نظرات : ۱۷

        دوستی که به اسپانیا سفر کرده بود ، خاطره ی جالبی را تعریف کرد :
         
        می گفت در یکی از روستاهای ​اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و
         
        برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم.
         
        در حالی که پشت میز منتظر سفارشمان بودیم ، در کمال تعجب
         
        دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و
         
        در حالی که خودشان تنها بودند ، سفارش دوتا چای
         
        و یا دوتا قهوه می دادند و می گفتند :
         
        یکی برای خودم و یکی برای دیوار!
         
        از نوع سفارش در حیرت ماندیم. متوجه شدیم که بعد از
         
        همچین سفارشی پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن
         
        چای یا قهوه نوشته است ، به دیوار پشت سرمان می چسباند
         
        و جالب اینکه دیوار پشت سر ما پر از این برگه ها بود.
         
         
        در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل این کار چیست
         
        و این حرکت یعنی چه؟
         
        در افکار خود غوطه ور بودیم که…
         
         
        آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و 
         
        سفارش یک قهوه داد ، اما با این جمله :
         
        ببخشید ، بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار!
         
        و پیشخدمت یکی از کاغذها را که روی آن قهوه نوشته بود
         
        از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به 
         
        آن مرد فقیر داد ، بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد…
         
        منبع:بازهم زندگی
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۲۶۰ در تاریخ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۳۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0