من کارگرم...
اکنون ساعت، چهارِ بامداد است
من در تهران...
تقریبا پانصدو هشتاد کیلومتر از پدرو مادرم دورم
بیشتر از پدر، دلتنگ مادرم هستم
او هم بیشتر از پدر دلتنگ من است...
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
من معتقدم به یک کارگر...
کسی جز مادرش اهمیت نمیدهد!
جز او کسی برایش ارزش قائل نیست
جز او همه به چشم حقارت نگاهش میکنند...
این بی قدری هارا خوب احساس میکنم.
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
خوب به یاد دارم آن زن بالا شهری را
که برای سگش...
از هر نُه کارگری که آنجا کار می کردیم
ارزش بیشتری قائل بود
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
امشب دندانم بد جور درد میکند.
طوری که هر دقیقه اش برایم...
به اندازه ی یک سال میگذرد
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
خیلی خسته ام
اما خوابم نمی برد
درد دارم...
درد دندان... مهم نیست
تحملش می کنم
درد افکار... بدجور کلافه ام کرده
امشب، هزاران بار آرزو کرده ام که...
کاش به دنیا نیامده بودم!
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
کاش کسی بود... کمی دلواپسم باشد
حوله گرمی می آورد و بر روی صورتم میگذاشت
اگر درد خوب هم نمیشد، اشکالی نداشت...
فقط کاش کسی بود.
کاش بود کسی که... دست کم از راه دور
با او حرف میزدم و کمی آرام میشدم
با حرف های زیبای عاشقانه درد را از یادم میبرد
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
من نمی دانم چطور بعضی دوستان کارگرم خوشحالند؟
من که اصلا خوشحال نیستم
هر چه بیشتر فکرمیکنم
بیشترمیفهمم حالم خوب نیست...
چون متاسفانه خیلی چیزها را میفهمم و درک میکنم
هم سن وسالانم را میبینم که زن وبچه دارند...
ماشین خوب سوار میشوند...
و در کل، زندگی میکنند!
میتوانم تصور کنم خوب زندگی کردن چه حالی دارد.
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
...
سال ها حسرت، عقده و شاید حسادت
حس عجیبی در من به وجود آورده
هیچ چیزی سرذوقم نمی آورد...
گرفتن پول کارگری
دیدن دختران زیبا
گرفتن غذای مجانی
که بقیه کارگران را خوشحال میکند
برای من هیچ ارزشی ندارد
آخ مادر جان... چقدر درد دارم!...
[بال زدن یک پروانه در گوشه ای جهان، میتواند در گوشه ای دیگر طوفان به پا کند = اثر پروانه ای]
ادامه دارد...
از چانه اش خون میچکد
خونخوار بی رحم زمان
شیطان حاضر گشته و
خون می خورد او بی امان