يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ کبوترانه شاعر رامین مهبودی
|
|
من یک معلمم
عشق می آموزم به کودکی نو پا
درس می گیرم از کودکی دیگر
|
|
|
|
|
چشمهایت خلاف انصاف است
و من ضعیف تر از برگ زرد پاییزم
به روی شاخه درخت
|
|
|
|
|
امشب ای ماه من غمزده را در بر گیر
سر بنه بر سر دوشم، گله را از سرگیر
|
|
|
|
|
صبح بود و بهار بود و خورشید می تابید
دل من جای دیگری می رفت
باغ پر شده بود از گل و برگ
گنجشک و هز
|
|
|
|
|
کودکی خُرد که از جور جهان آزردَست
با غمی چند تو را می خواند
|
|
|
|
|
سیه چشمون مستُم سی چرا دردُم نمی فهمی
اسیر عشقتُم ظالم سی چرا دردُم نمی فهمی
|
|
|
|
|
مهربانی صدهزار اما
به چشمان چند خنجر بسته و
نیرنگ می بافد به مژگان
|
|
|
|
|
دم پسین و غروب خوشرنگ و
ماه هم حوالی چهارده
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
|
|
تو را که میبینم
همه غم های وجودم مسافرند
|
|
|
|
|
ز کدامین حریف گلایه کنم
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
کلید من قفلی نمی گشاید از هیچ دری
وقتی که خ
|
|
|
|
|
دلبستگی هم چیز عجیبی ست
دنیایی ست پر از تفاوت
پر از تغییر
|
|
|
|
|
من آن شب پره ی سیاه این شهرم
که پرسه می زند مریض
در میان شب کوچه های شهر
|
|
|
|
|
از چشمان شهلایت
تا قلب مهربانت...
|
|
|
|
|
شب و روز انتظارم که شوی تو یار با من
تو ندانی که چه کردی و چکار با من
|
|
|
|
|
من بیچاره ی مجنون خیال وصل جان دارم
|
|
|