يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ مجموعه شعر "سهم من، آتش" شاعر حسن پوررضایی
|
|
ای که در ساغرِ احساس، هویدا بودی
ماه و خورشیدِ دلم بودی و پیدا بودی
تا غمِ تشنگی از ساحلِ خشکم ببر
|
|
|
|
|
شنیدم نغمهای از دور، با آشفته حالیها
نشسته صوتِ گُل بر جان و دل، درخشکسالیها
تو گویی نیمههای گ
|
|
|
|
|
هر جا نشانی از تو باشد، دل همانجاست
آری! برایم دیدنت مانندِ رؤیاست
دلتنگیام را میدهد تسکین – نگا
|
|
|
|
|
بدونِ بال و پَر، بیآشیانه
پریشان خاطری، گُم کرده خانه
چوآن مرغی که در توفان اسیر است
...
|
|
|
|
|
به چشمانش نگه کردم، گُلِ دیدار پیدا بود
به لبهایش نگه کردم، شقایقزار پیدا بود
نگه بر دستهایش کردم
|
|
|
|
|
به سوی آسمانِ آرزوهایم سفر کردم
به پیشم هفت خانی از بلا بود و خطر کردم
حباب آسا اگر لرزیدم از
|
|
|
|
|
قامتِ رعنایِ تو، از غم رهایم میکند
جز تو از هر قامتی، بیاعتنایم میکند
چهرهی شادابِ تو، وقتی نم
|
|
|
|
|
سخن با من بگو، ای بلبلِ مَست
که گویم پاسخات را از همان دست
چنان آتشفشان، از داغِ عشقت
...
|
|
|