يکشنبه ۱۳ خرداد
|
|
سالها پیش مرده بود.... روح مردی که
|
|
|
|
|
در کنـارت شاعـرانـه حسـب حـالـم کامل است
|
|
|
|
|
آمده بود برای باغم
که دیوار نداشت
|
|
|
|
|
شرطِ من بود که حرفی نزنی آه شوم ...
|
|
|
|
|
شهر مینودریست قزوین ما
در صدف گوهریست قزوین ما
|
|
|
|
|
به ادیبان و رفیقان بسپارید غزلی در راه است....
|
|
|
|
|
قصه ی من و تو
از آغاز به پایانش رسید
هر یک به راه خویش رفتیم
مثل دو کوه
جدا
|
|
|
|
|
به زندان رفته میفهمد غم و تلخی دوران را
به صحرا رفته میفهمد غم گرگ بیابان را
|
|
|
|
|
بیا اینو بخور با خاوریها
همین یارانه را کجباوری ها
|
|
|
|
|
زیبا درختی در بهار، گلبرگ تن را کرده شانه
چسبانده بی شماره گلبرگ به تن دانه دانه
از بیم باد تازی
|
|
|
|
|
ای کهنه رفیق ! ناموثّق شده ای
حقّ دلم این نبود ، ناحق شده ای
وا شد دهنت ، راز دلم را گفتی
ای زخم
|
|
|
|
|
بغل و شعر ناب میخواهی؟
یار،از من جواب میخواهی؟
یکنفر منع کرده شعرم را
شعر آغوش وخواب میخواهی
|
|
|
|
|
پادشاهم در میان قصر من دلدار نیست
زندگی بی تو مگر تکرار در تکرار نیست!
زندگی بی تو فقط چوبی ست ل
|
|
|
|
|
ای امید راهم
ای خدای جانم
ای آوازه ی راه بی پایانم
|
|
|
|
|
گر ما را بی دلیل در دایره جبر کردند...
با کینه ای بی بنیان به کیش گبر کردن...
من گرگم داوام
|
|
|
|
|
چه کوتاه است
آستان این سقفی
|
|
|
|
|
تنیدی چون رگ نوری بر این دنیای تاریکم
زدی موسیقی تازه بر این قلب کلاسیکم
جهانی گشته بود سرشار از
|
|
|
|
|
میروم نزد غمت ریش گرو بگذارم
بلکه یک مدت کوتاه رهایم بکند
هاتف_شهریاری
|
|
|
|
|
دوری ز من ولیک به هجران شبیه نیست
در بندی از تو ام که به زندان شبیه نیست
|
|
|
|
|
هركس كه بيداري کند،بتوان زِخود كاري کند
در هر كجا كاري کند ، رفع گرفتاري کند
بي
|
|
|
|
|
دَم ، به تاخیرِ شفاست که روحانی شده است
|
|
|
|
|
سیئاتی که فرود آرد بلا !
چشم بستن برغم هربی نواست
جور کش ها را نکردی یاوری
گر بلا نازل
|
|
|
|
|
ما قاتلان آرزوهای جوانیم .....
|
|
|
|
|
دخترکی شوخ وبی خبر ،
زیر آواری که نامش را زندگی
گذاشته اند تنهاودل گرفته!
زان خنده های طرب زای م
|
|
|
|
|
چه ثروتمندم من..
گاه خندههای ناشیانهات قارونم میکند در کوچه پس کوچههای مصر.
✍🏻محمد سوختهنژاد
|
|
|
|
|
دیر شد، هرگز نخواهی باز پیدایم کنی
کهنه شد زخمم، نَبِتوانی مداوایم کنی
گفته بودی خنده بر هر درد
|
|
|
|
|
عاشقم وعشق را قصد عبادت دارم
|
|
|
|
|
((ناامیدی))
خسته ام...
همین جا نگهدار روزگار!!!
موجودی حساب دلم
خالی تر از آن است که
تا آخر
|
|
|
|
|
ما خانه نشینانِ هراسِ کروناییم
|
|
|
|
|
من
هُمایِ جنگ های هفت خانِ زندگی
تا ابد دُردانه ی
اسفندیارم بعد از این
|
|
|
|
|
و من چه تنها...
چه غريبانه اينجا ايستاده ام...
روي خط سي سالگي...
|
|
|
|
|
تو نامم را به سرعت برده ای از یاد می دانم
تمام خاطراتم داده ای بر باد می دانم
|
|
|
|
|
یک شب به برت دلبر چون صد شب شاهان است
|
|
|
|
|
همین روزها
دوباره همه چیز عادی می شود
|
|
|
|
|
سواد من در حد
خواندن و نوشتن نگاه محبوب است
|
|
|
|
|
عَهد کردم با خودم اِمشب
در این سو سوی ماه
یِک که نَه صَد بار اگر
زاییده شَم دنیا بیام
حَرفِ مَن
|
|
|
|
|
یعقوب غزل گفته به دیدار تو آیم
تا یوسف ایرانیِ کنعان تو باشم
دستور بده مثل ِ زلیخا ، تو به زندان
|
|
|
|
|
یک روز اخر به خیابان می زنم
|
|
|
|
|
کاش مرا با تو محبت نبود، قصه ی این عشق حقیقت نبود
|
|
|
|
|
دِلُم خینِ خدای بختیاری
سیاه آبید دِلِ سَوزِ بهاری
|
|
|
|
|
غزل خموش نشسته است نظاره میکندت
به واژه های خیالش، اشاره میکندت
|
|
|
|
|
شهر ستاره
آتش زدی به جانم و غرق شراره ام
کی میرسد دمی که نمایی نظاره ام
دلتنگ روی ماه توام بس
|
|
|
|
|
دنیا به یک ارزن نمی ارزد ، زمانی
|
|
|
|
|
از نو خزان رسید ، بعد زمستان بهار نیست
تعداد فصلهای سالِ مصیبت چهار نیست
|
|
|
|
|
تو واجبی و بقیه همه مستحباند
ماه روشن منی میان مردمی که شباند
|
|
|
|
|
این دلِ زاهد و زنگار ترحم دارد
منم و حسرتِ دیدار ترحم دارد
خود نظری کن به دل زار من این بار
|
|
|
|
|
چون به خود می نگرم از همه بیگانه ترم
|
|
|
|
|
به لبخندی به خود گفتم چه خوش وقت
|
|
|
|
|
اوست
که بی پرده
می کَنَد پوست
|
|
|
|
|
درحسرت نگاهش چشمم نشسته بیدار
|
|
|
|
|
ای پیچِشِ موهایِ گُریزان،تو کجایی؟/
ای قلبِ فروهِشته یِ تهران، تو کجایی؟
|
|
|
|
|
چه کسی می شود
با گُلِ سُرخ دشمن ؟
|
|
|
|
|
ما زنده به شوق کربلاییم حسین
|
|
|
|
|
خطِّ بُطلان دفتری نادیدنی
|
|
|
|
|
کِی یاد من از خاطر تو میگذرد ؟
|
|
|
|
|
رسیدم آن طرف پشت نگاهت...
|
|
|
|
|
با حجابت شهر را غرق نجابت می کنی
|
|
|
|
|
در مرز خزان هستم، در لحظه تنهایی
آن سوی پریشانی ، جایی که بفرمایی
|
|
|
|
|
آقا تو را قسم به عزیزت پس از ظهور
قدری کنار کعبه بمان؛ دیر میرسم
.......................
|
|
|
|
|
پدرمرفتشدمشمع
وخاموش شدم
|
|
|
|
|
راستای نگاهم را قیچی می کنم و از وسط تا می زنم، نرم و لخت
خوشی ها و ناخوشی های گذر ارواح من را متزل
|
|
|
|
|
متهم گشته ام به بی دینی ....
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۸۵ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |