شنبه ۱ ارديبهشت
زندگی شعری از
از دفتر من عشق را خوردم نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۹:۴۲ شماره ثبت ۹۸۶۶۶
بازدید : ۲۱۵ | نظرات : ۲۱
|
|
آدمی تا که قدم برتن دنیا زده است
زندگی مشت خودش را به سرِما زده است
میوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست
که پدر دست برآن شاخه ی بالا زده است
زندگی چیست؟همان قصه ی طوفانی نوح
پدری با غم فرزند به دریا زده است
خشت خشت دل ما خانه ی ابلیس شده
کجیء باورمان سربه ثریا دزده است
هی شکستیم و شکستیم و شکستیم ولی باز
چرخ با خشم خودش باز تبر را زده است
بعد ازین دل خوشی ام آمدن آن اجلی ست
که خودش بر ورق مرگ من امضا زده است
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام و درود استاد سپاسگزارم | |
|
سلام بانوی گرامی سپاسگزارم | |
|
سپاسگزارم بانوی ادیب و گرامی سپاسگزارم | |
|
ممنون از شما بانوی عزیز سپاس | |
|
سلام و درود بانوی گرامی سپاس از حضور پر مهرتان | |
|
سلام و درود دوست عزیز مولاي سبز پوش! سوداگر سرزمينِ روح سرگردان من! شاهد باش كه ملامت و طعنه تلخ دشمنانت. مرا به ستوه آورده؛. و دشنه ي نامردي شان قلبم دریده است مرا ببین و مسلخم را که چگونه جلاد زمان به بند کشیده مرا و سکوتم را در ابدیتی به نام جهل مرا و زمین زمینیان را نظاره کن و چاره ای بیندیش | |
|
سلام و درود بزرگوار سپاس از توجهتان درست میفرمایید عذر خواهی میکنم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود