سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        چرخی زد و جهان هزار چرخ

        شعری از

        نیما ابراهیمی

        از دفتر فروش روح به نسیه نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۰۴ شماره ثبت ۹۵۵۰۸
          بازدید : ۴۲۳   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نیما ابراهیمی

        لنگر به شانه های غریبگان
        لایعقل و خراب و مستِ مست
        دنبال رفتن از زمین سرد
        بر روی ابر خیال خود نشست
         
        خُرخُر کنان، نا واضح و غریب
        گُنگ و ملامت زده و بی اختیار
        در زمزمۀ خودش چنین سرود:
        ای ابر گرم خیال من نبار
         
        ترسم که جسم را بیاد آورم
        بدتر ز آن: روان پریش را
        صد پیک زده ام، غی، دوباره پیک
        به نرخ جان که برم ز یاد، خویش را
         
        چرخی زد و جهان هزار چرخ
        دنباله دار و بی توقف و مدار گریز
        تنها نشسته درون اتاق سرد
        می گفت: ساقیِ خیالِ خراب، مِی بریز
         
        افتاده زبان، سنگین و بی مزه
        در لابلای دهانش به هر طرف
        قادر نبود که چرخ دیگری زند
        پس چشم دوخت به مداری بی هدف
         
        : نه، نه، نباید بیاد آورم
        دنیا، بچرخ، ساکن نمان، بچرخ
        دارد دوباره حواس به وضوح می رسد
        آغاز مزه ها، به آرامی: تلخِ تلخ
         
        نه، نه، نباید... بنوش... بنوش...
        فوقش چه می شود؟ که بمیری؟ -پوزخند
        دستش اراده نداشت، ذهن ولی
        می گفت چشم های خسته را ببند
         
        این آخرین نوشته بود؟ بی خیال...
        او بعد از آن شب سیاه دوباره زیست
        اما شب دگر دوباره چنین کند
        باید به حال او خندید یا گریست؟
        ۶
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷:۳۶
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود
        خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۳۸
        درودها شاعر بزرگوار
        در عجبم که پاسخ هایم به کامنت های این شعر اتفاقی پاک شده است یا فراموش کرده ام جواب بدهم!!
        سپاس بی کران
        زیبا خواندید
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۳۶
        دورود بر شما جناب
        بسیاربسیار زیبا
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۳۹
        درودها بانو
        زیبا خواندید
        سپاس
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۳۷
        خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۹:۳۸
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شما
        شاعر بزرگوارشعرت
        خدایی است
        برای رهایی است
        هرجمله اش طلایی است
        برای درد دل
        دوایی است
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۴۰
        درودها شاعر گرامی
        زیبا خواندید
        سپاس گذارم
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۴:۱۳
        درود فراوان
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۴۱
        درود بیکران
        چشمانتان عالی خواندند
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۴:۴۵
        درود جناب نیک طبع
        اینکه از حقیقت خودمان و زندگیمان همیشه فراری هستیم اتفاق تلخیست
        وقت فکر میکنیم عمر گران گذشت و از این گذر تنها جای زخمها بر روحمان باقیست راستش باید گفت خوشا مستان بی ادعایی که زندگی را به جام باده میسپارند شاید تسکینی یابند هرچند این غصه ها جام باده هم برنمیدارد
        شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زور
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        پنجشنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۲ ۰۸:۲۵
        درودها بانو
        هرچند که بنده تا بحال لب به شراب نزده ام، اما چگونه میشود از این حقیقت تلخ گریخت؟ مگر به شعری و خیالی.
        الحق که درست فرمودید و خوشا بحال مستان بی ادعا که زندگی به جام باده میسپارند.
        بله. این غم ها جام باده هم بر نمیدارند و پس از هر گریزی دوباره گزارمان به همان غصه ها می افتد. باید تدبیری کرد و حال آنکه تدبیر هم عاجز است. گریزی نیست و تدبیری هم.
        امیدوارم برای همۀ مان سرنوشت، خوش قلم بزند.
        منت گذاشتید
        سپاس بیکران
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سهیل خواجوند مانی
        جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹ ۰۰:۵۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        نیما ابراهیمی
        نیما ابراهیمی
        چهارشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۲ ۱۱:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0