درود و سپاس جناب هداوند گرامی
سپاس از نظر کارشناسانه و بسیار ریز و دقیقتان
چه جالب!
من قصیدهی ایوان مدائن را خیلی سال پیش وقتی دانشجو بودم و یکی دو بار هم موقعی که تدریس داشتم خوانده بودم.
در موقع سرایش شعر جاری اصلا آن شعر در نظرم نبود؛ امّا حالا که شما عنوان فرمودید، دقّت کردم.
این نشان میدهد که علاوه بر تجربیات ملموس زندگی، آموختههای ما نیز چقدر در سرایشمان تاثیرگذارند.
چیزی که بیشتر مایهی شگفتیام شدم، الان که به خاطر دیدگاه ارزندهی شما پس از سالها به قصیدهی ایوان مدائن رجوع کردم، متوجّه شدم که خاقانی نیز در ابیات ابتدایی این قصیده از عناصر چهارگانه استفاده نموده است:
هان! ای دلِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهی عبرت دان!
یکره زِ لبِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کاز گرمیِ خوناباش آتش چکد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی زِ تَفِ آهاش لب آبله زد چندان
از آتشِ حسرت بین بریان جگرِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَدش بریان
بر دجله گِری نونو! وَ ز دیده زکاتش ده
گرچه لبِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
ضمنا تاکنون بیش از چهل شعر دیگه به همین وزن و محتوا سرودهام که انشالله اگه عمری بود یکی دیگر از آنها را در پست بعدی به اشتراک خواهم گذاشت
زیادهگوییام را عذرخواهم
واقعا دیدگاهتان برایم یادآوریای دلنشین و آموزنده بود
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد
موفق باشید