شنبه ۱ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب سارا شفیعی
|
میگن کنترل تنفس به عهده بصل النخاعه و اگه ضربه ای بهش بخوره امکان اختلال توی تنفس وجودداره.اما میدونی من درک کرده بودم که نفس کشیدن من ب قلبم ربط داشت یا حتی به چشمام. به اینکه مجبور بودم تو سکوت ببینم عکسای کسیو که براش هرروز میمردم.کسی که ساعتها من از مردونگی و جذابیتش میگفتم و اون از دلبری و چشم های پر از شیطنتم.
و حالا اون مال یکی دیگه شده بود . و اون صداش میکرد مردِ من.
اصن میدونی دیوونگی یعنی چی مردِمن؟!
یعنی تو دیگه مال من نیستی...
تو منو آدم حساب نمیکنی...
یعنی دیگه نه اسممو صدا میکنی و نه دیگه ازخنده های شیطونم دلت میره...
یعنی دیگه نه شمارمو داری و نه اسممو صدا میزنی و نه دیگه منو میبینی
اما بازم من با همه اون حرفا،حتی بعد اینکه مال یکی دیگه شدی واون جذابیتت دیگه متعلق به من نبود دلم میخواد جوری بغلت کنم که حل بشم تو جز به جز آغوشت...
یعنی دلم میخواد ساعت ها بشینم و نگات کنم...
ببوسمت...دست ببرم توموهات...و پیشونیمو بچسبونم ب پیشونیت...
دیوونگی همینجاست که من عاشقم و تو فارغ!
همینجا که من له له میزنم برای بوییدن یک لحظه عطر تنت اما تو حتی دلت نمیخواد سایتو ببینم...
اما مردِ من...
دیونگی آخر خط نیست...تازه اولشه...
آخرش میشه جنون...
جنون همینه که میدونی دوست دارم و دوسم نداری...
میشنوی مردِمن...
من دوستت دارم...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
لطفا نام و نام خانوادگی خود را وارد کنید