درود دگربار به شما شاعر ارجمند جناب محمدی
آره، چالشِ جالبی به نظر می رسد. تلاش برای بیانِ سپیدها بصورت نظم، که وقت و حوصله هم می طلبد.
بنده هم بیت های چهار و پنج رو متوجه نشدم
نهایت کشش مغزم را برای تطبیق دادنِ این وزن و قافیه با مفاهیم شعر شما بکار بستم، گمان هم می کنم اگر زمان بیشتری داشتم، باز هم چیزی شبیهِ به همین بدست می آوردم:
من نبودم آسمانی تیره فام
شب اگرچه بر گلویم دست بُرد
سبز ماندم دَر هیاهوی هُجوم
قومِ پاییزم، نبود و هست بُرد
بادِ غارتگر کجا و ریشه ام
خون تاکی خورد و پیری مَست بُرد
کشتیِ صحرای سیرابم که بَر
عرشه هر بازنده ای بِنشَست، بُرد
اَسبِ افلاک از تَبِ شلّاقِ من
چرخِ ساعت را، ز اِغما جَست، بُرد
کوهِ پا برجا به چشمم تکیه زد
گَرد گَشت، آن شوکتش را خَست، بُرد
دشمنِ فردا به آوَردم مکوش
دشمنِ دیروز نامی پَست، بُرد
آورد: جنگ
اغما هم که بیهوشی ست، سعی کردم شبیه ((خواب)) درون شعر شما باشد.
بیتِ مربوط به کشتی، به عنوانِ یک پیشنهاد است که قرینه ی آن را شاید بتوان به شکلی به ((زهی خیال باطل)) افزود.
تلاشم این بود که مفاهیمِ کنایی موجود در سپید را با مفاهیم کناییِ دیگری که معنای نزدیکی به همانها داشته باشند ارائه کنم، بخاطرِ محدودیت وزن و قافیه و ...
برای بنده نیز، خواندنِ نوشتارِ شما معنای دیگرِ آموختن است.
شاد باشید.
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد
موفق باشید