سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        عروسک خیمه شب بازی

        شعری از

        حمید غرب

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۰۸:۲۸ شماره ثبت ۹۱۰۵۹
          بازدید : ۶۰۵   |    نظرات : ۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حمید غرب

        من آن بازیچة دستم که از خود اختیارم نیست
         
        میان صحنه سرگردان از این بازی فرارم نیست
        اسیر صحنه گردانم که دست و پای می بندد
         
        توان گفتن حرفی از این احوال زارم نیست
        برای خنده لبها دوان با پای لرزانم
         
        به نقشی قصه می سازم در این زندان قرارم نیست
        غریو شادی مجلس ز بلبل خوانی من بود
         
        دریغا در غزل خوانی نشاطی از بهارم نیست
        چه ترس از جان شیرینی که روزی سر به دار آرد
         
        سیه بختم من از روزی که غیر از چوب دارم نیست
        فلک با درد تنهائی مرا دائم قرین خواهد
         
        ز قسمت شکوه ها دارم که یاری در کنارم نیست
        اگر خارم در این وادی به پائی در نمی گیرم
         
        چه خواری بدتر از اینم که در برگل عذارم نیست
        زبان طعن نادانان دلم بی شعله می سوزد
         
        که با این طبع حساسم شنیدن سازگارم نیست
        عنان عمر ازکف شد گذار روزگارم بین
         
        زمان مستانه می تازد بر این مَرکب مهارم نیست
        هوائی تازه می خواهم که جانی تازه باز آرد
         
        من آن جاندار بی جانم که بر خاکی مزارم نیست
         
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۱۰:۲۳
        حمید غرب
        ۱ ساعت پیش
        با عرض پوزش
        بدلیل حذف شدن سمت چپ اشعار یکبار دیگر ارسال میگردد.

        من آن بازیچة دستم که از خود اختیارم نیست
        میان صحنه سرگردان از این بازی فرارم نیست

        اسیر صحنه گردانم که دست و پای می بندد
        توان گفتن حرفی از این احوال زارم نیست

        برای خنده لبها دوان با پای لرزانم
        به نقشی قصه می سازم در این زندان قرارم نیست

        غریو شادی مجلس ز بلبل خوانی من بود
        دریغا در غزل خوانی نشاطی از بهارم نیست

        چه ترس از جان شیرینی که روزی سر به دار آرد
        سیه بختم من از روزی که غیر از چوب دارم نیست

        فلک با درد تنهائی مرا دائم قرین خواهد
        ز قسمت شکوه ها دارم که یاری در کنارم نیست

        اگر خارم در این وادی به پائی در نمی گیرم
        چه خواری بدتر از اینم که در برگل عذارم نیست

        زبان طعن نادانان دلم بی شعله می سوزد
        که با این طبع حساسم شنیدن سازگارم نیست

        عنان عمر ازکف شد گذار روزگارم بین
        زمان مستانه می تازد بر این مَرکب مهارم نیست

        هوائی تازه می خواهم که جانی تازه باز آرد
        من آن جاندار بی جانم که بر خاکی مزارم نیست
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        دستمریزاد خندانک
        حمید غرب
        سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ۰۸:۲۳
        با عرض پوزش
        بدلیل حذف شدن سمت چپ اشعار یکبار دیگر ارسال میگردد.

        من آن بازیچة دستم که از خود اختیارم نیست
        میان صحنه سرگردان از این بازی فرارم نیست

        اسیر صحنه گردانم که دست و پای می بندد
        توان گفتن حرفی از این احوال زارم نیست

        برای خنده لبها دوان با پای لرزانم
        به نقشی قصه می سازم در این زندان قرارم نیست

        غریو شادی مجلس ز بلبل خوانی من بود
        دریغا در غزل خوانی نشاطی از بهارم نیست

        چه ترس از جان شیرینی که روزی سر به دار آرد
        سیه بختم من از روزی که غیر از چوب دارم نیست

        فلک با درد تنهائی مرا دائم قرین خواهد
        ز قسمت شکوه ها دارم که یاری در کنارم نیست

        اگر خارم در این وادی به پائی در نمی گیرم
        چه خواری بدتر از اینم که در برگل عذارم نیست

        زبان طعن نادانان دلم بی شعله می سوزد
        که با این طبع حساسم شنیدن سازگارم نیست

        عنان عمر ازکف شد گذار روزگارم بین
        زمان مستانه می تازد بر این مَرکب مهارم نیست

        هوائی تازه می خواهم که جانی تازه باز آرد
        من آن جاندار بی جانم که بر خاکی مزارم نیست

        سینا خواجه زاده
        چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹ ۲۰:۳۲
        فلک با درد تنهائی مرا دائم قرین خواهد
        ز قسمت شکوه ها دارم که یاری در کنارم نیست
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بسیار محضرتان
        استاد گرامی جناب غرب
        عجب سروده ی زیبایی! عجب توصیفی!
        آموختم.
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0