سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      خدا را در جام شراب دیدم

      شعری از

      برهنه در بارانِ دره ی کومایی

      از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر نثر و انواع آن

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۴۶ شماره ثبت ۸۹۶۵۳
        بازدید : ۲۹۱   |    نظرات : ۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

      "خدا را در جام شراب دیدم..."
       
       
       
       
      می خواهم خوب باشم،چون خدا باشم،خدا باشم !
      در دخمه ی زمین به زنجیر اندرم،
      نه،بلکه در مغاکِ اهریمنِ درون.
      مادری دارم و دوستش دارم، 
      اندوه چشمانش را یادم نمی رود.
       
      خدا را در آن ها رقصان دیدم،بهشت را دیدم...
      و پدرم را-گریان در چشمانم.
      شب را دیدم می گریست !
       
       
       
      زمین را اندازه گرفتم تا ماه،یک ثانیه راه بود:چشمان مادرم.
       
       
      نمی دانم خدا چه گونه است
      اما می خواهم او باشم،
      آن هم هنگامی که شب از میان دیدگان مجروحم صیحه می کشد.
       
      شب را دیدم
      رقصان در پستان های آن دخترک باده فروش.
      و تو ای باده فروش ،
      قلبم را در شیشه ی باده کرده ای
      و چشمانت در دیدگانم جا مانده.
       
      ای دخترک می فروش ،
      جرعه ای از قلبم بنوش
      و دیدگانم را بگذار خمار غم بگیرد.
       
       
       
       
      خدا را دوست دارم...
      او اما
      آیا جامی دیگر از غم به من خواهد داد ؟جامی که به عیسا داد
      و او نیز قلبش را در آن نوشید.
       
      مادرم را ندیده ام هرگز،هرگز به سالیان.
      هرگز ندیدم رنگ چشمان مهتاب را،
      آبیِ قلبِ آسمان را،مادرم را.
       
       
       
      می خواهم خوب باشم،خدا باشم !
      در زمین،در زمینِ خشکِ سترون اما شمعِ پرواز نیست،رنگِ آواز نیست.
      در سردابه ی زمین
      به زنجیرِ زمان بسته شده ام
      و دهانم در آغاز جا مانده،پشت اندوهِ چکاوک ها ،پشت خنده ی سپیده دم....
      و من،نه اسیرِ تن که زندانیِ روحم
      و در خواب هایم به چلیپا کشیده شده ام.
       
       
       
      می خواهم خوب باشم،چون چشمان مادرم.
      و او در خواب،
      گُلِ بیداری را روشن خواهد کرد
      تا من از شمع ها عقب نمانم.
       
      می خواهم در باغ خواب،شعله ی بیداری را فرا گیرم تا از پروانه ها پرواز بیاموزم
      و نورِ شب را با مردمکانم آشتی دهم،
      اما تو
      ای شب،آیا بال هایم را آتش نخواهی زد
      و به طلسمِ ابلیسم صلیب نخواهی کرد ؟
       
       
       
       
      چه انتظاری ست
      که پیله نشده پرواز کنی...،
      و آن جا-آن بالا-
      سایه ی اندوهی در حالِ وزیدن است....
      و من از شمع،وفا می جستم،
      که در زمین،
      آن دخترک می فروش
      قلبم را در جامِ می اَش می کرد
      و با دیدگانم
      در شبِ سنگ،گام بر می داشت.
       
      من در خوابِ تنهاییِ دخترکِ باده فروش،
      شب را دیدم
      ماه را دیدم
      و خدا را در جامِ شراب دیدم،
      در شراب سرخ لبانِ دخترک می فروش.
       
      زمین را دیدم
      و زمان را دیدم
      و پرواز شمع ها را دیدم
      در پستان های اندوهِ دخترک باده فروش !
       
       
       
       
      (برهنه در بارانِ دره یِ کومای)
       
      فخرالدین ساعدموچشی
      ۷
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۰۳
      و من،نه اسیرِ تن که زندانیِ روحم
      و در خواب هایم به چلیپا کشیده شده ام.
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      درودبرشما
      بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      ابراهیم آروین
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۲۶
      درود برشما
      بسیار زیباست
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      دانیال شریفی ( دادار تکست )
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۴۵
      خندانک خندانک دلنوشته ای دلنشین خندانک خندانک

      لایک شد👍🌹
      محمد باقر انصاری دزفولی
      سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۳۴
      باعرض سلام وارادت
      شاعرواستاد بزرگوار
      زیبایی درکلامتان همیشه نمایان است
      لذت وبهره بردم
      درود..درود
      خندانک خندانک خندانک
       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۳۸
      درود برادر گران سنگ و دوست والا گاه من !
      من خود هیچ نی اَم،هرچه هست چشمان زیبای اندیشه ی توست مهربانم.
      به من تاب و توان و شور می دهی خوب من.
      سپاسگزارم
      ارسال پاسخ
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۱۱
      درود جناب فخر الدین
      بسیار عالی خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
      فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

      اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
      من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

      شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
      نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

      چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
      که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

      صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
      بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

      یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
      بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

      بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
      که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

      سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
      بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

       
      #حافظ

       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۲۳:۳۵
      خنده هایت را پنهان کن،
      پنهان،پنهان.
      که سوداگری ای چنین،
      خریداری اش جز قلب حسرت کِش من نیست،
      آن هم در هنگامه ای که خار در خنده ها نَقب می زند.

      خنده هایت را باد
      خواهد پژمرد،
      چه که آبشارِ چشم من
      در این بادِ سَموم
      یارای برون شدنش از مزارِ اندوه نیست،
      و لاک پشت های تردید
      بر اندیشه های من
      تخم هایی نفرین شده گذاشته اند.


      خنده هایت را خواب کن،
      خواب،خواب.
      مبادا سنگ ها بیدار شوند
      و آتش به گیسوانِ تابناکِ خنده هایت زنند،
      که قلبِ پروانه ای من
      سرد خواهد شد،سرد.

      خنده هایت را در خوابِ سنگِ قلبِ پروانه ایم پنهان کن !



      (برهنه در بارانِ دره ی کومایی)

      فخرالدین ساعدموچشی
      ارسال پاسخ
       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ ۲۳:۳۹
      درود مهربانم و خواهر نکویم.
      سپاسگزارم

      سروده ی بالا پیشکش به شما
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0