کـــن بیشتر نا زوا دا و دلبری را
تا هرزمان بر پا کنی شورو شری را
راه مرا با بی وفایی ها نبـــــندی
باز آ که بگشایی برای من دری را
چون بوته های خشک صحرا آتشم زن
یک دم بسوزان و ببین خاکستری را
کم گریه ای هرگز نکردم از فراقت
دیگر چرا خواهی زمن چشم تری را
دشت شقــــایق را بیا بنشان به مویت
خواهم به رنگ دل کنی آن روسری را
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد