سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        کابوس اشباح

        شعری از

        محمود گندم کار وحید

        از دفتر آتشکده ی خیال نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۹ ۱۷:۳۵ شماره ثبت ۸۳۶۰۹
          بازدید : ۶۲۰   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمود گندم کار وحید

        کابوس اشباح
        در این دنیای طوفانی
        براین دریای شیطانی
        مرا فکریست طولانی
        مرا دردیست پنهانی
        مدام از خویش میپرسم
        چرا عمریست حرفی بر زبان جاریست؟!
        که یادش همچو زخمی بر دل و بر استخوان کاریست
        شبی تاریک و قیر اندود
        زمین چون لوح قلبی سخت و عصیانگر غبار آلود
        افق لبریز خاکستر زمین آغشته اندر دود
        کنارم گورهایی بی نشان و ساکت و مطرود
        دمی در خود فرو رفتم
        چنین با خویش میگفتم:
        کنون ارواح می آیند
        همان ارواح سرگردان
        همان اشباح بی پایان
        سحرگاهان مرا کابوس می آمد
        به گوشم زنگ صدناقوس می امد
        گمانم ناله از ققنوس می امد
        دمادم در خیالم واژه ی افسوس می آمد
        به پیشم جنگلی انبوه و در چشمم خیال انگیز
        و جانم مرغکی بر دار جسم آویز
        و جامم از خدا لبریز
        ندا آمد: در این دریای طوفانی
        بر این دنیای شیطانی
        تو ای انسان سرگردان چرا سر در گریبانی
        دمی از خویش بیرون آی و از بن بست نادانی
        و بنگر سرنوشتت را کز آن چیزی نمی دانی
        زمان هر لحظه گامی پیش می راند
        بسوی شهر ویرانی
        اجل هر لحظه نامی بیش می خواند
        به قربانگاه پنهانی
        تو ای انسان بدان اینک
        چوجسمی در لحد آسود
        چنان خواهد شدن فرسود
        که جایش استخوانی سست میماند غبارآلود
        و بنگر روح را آن آشیان بر دود
        که چندین قصه را پیمود
        روزی روزگاری نزد یزدان بود
        جایش اوج کیهان بود چند سالی جسم را جان بود
        تو ای انسان سرگردان ولیکن تا زمان باقیست
        دریاب این دو روز زندگانی را
        زجا برکن غرور و خشم و شهوت در جوانی را
        بجوی آن رازهای زندگانی را
        ولی افسوس که این انسان مغرورست
        دائم صحنه ای تکرار در تکرار می بیند
        زان عبرت نمی گیرد و حسرت بار می میرد 20تیر78
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۹ ۱۳:۱۹
        بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
        خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۹ ۱۰:۳۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        قلمتون سبز
        پایدارواستوارباشید
        شاعر بزرگوار
        درود درود درود
        خندانک خندانک خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۹ ۱۵:۲۲
        درود بزرگوار
        🌹🌹🌹
        محمود گندم کار وحید
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۰:۵۷
        جناب دزفولی عزیز ..ارادتمند شما هستیم استاد.
        از ابراز محبت حضرتعالی سپاسگزارم🌸🌹🌻💙❤
        کیمیاطولابی
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۶:۰۲
        بسیارعاالی
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0