سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        کلید

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۸ شماره ثبت ۷۷۹۲۸
          بازدید : ۳۲۴   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        کلید
         
         سن قانونی ، سن حساسیست
         قبلِ آن، یک زندگی ، رویایِ بی فکری و خامی هاست
         بعدِ آن ، بیداری محضی ست که میمانَد
         رؤیا دگر مُرده ست
         او مانده است و واقعیت ، که پُر از درد است
         یک زندگیه سخت
         یعنی بسوزم و بسوزانم
         یعنی کنون یک بچه نیستم من
         یعنی کنون من یک ثمرهستم ،
         گرچه من کالم
         در شروع ، یک عالمه کارست که می باید درستش کرد
         
         گرچه تلخند میزند دنیا :
         یک خام دیگر؟
         او بنا دارد ، کُنَد من را ،همانند همه خامانِ عالم، کامل آبادم
         
         جوان نوشکفته ، سوت برلب ، میرسد برنقطه ی آغاز
         در فکر او دنیا که چیزی نیست ،
         گوید :
         یک تنه میرم به جنگ او،
         تا شاخ غول را بشکنم ، فیل را هوا گردانم و آیم
         هر قدم که گام بردارد
         نامردمیها بس هجوم آرند
         تازه می بیند که اشتباه کرده ست
         این راهِ وامانده ، آنچنان هم نیست که فکر کرده ست
         تا فکر او ... یک عالمه راهست
         میفهمد این ره ، مرد میخواهد
         
         به خانه ‌ای که سرنوشت اوست ، می آید
         آنرا بمانند ره بن‌بست ، بسته می یابد
         دیگر درون خانه کس نیست باز کند در را
         آشفته میگردد ،
         : این که نشد یک زندگی،
         کاش همدمی و مونسی هم بود ،
         تا قفل های زندگی را بازگردانَد
         کلیدِ قفل هایش را " زن " بیند
         بی مهابا، بی تفکر، میزند پرسه ،
         تا یکی را برگزیند
         چند روزِ اولِ عمرِ زناشویی ،
         تمام قفلها بازست ،
         او خوشحال ، میخندد
         چند روز بعد ،
         وقتیکه ،
         ازخواب خوشش بیدار گشت، او دید
         تنهای تنها است . جز او کسی در خانه دیگر نیست
         خواست بیرون آید ازخانه ، دید آن قفلست
         تازه به یاد خام او آمد
         کلید، کارش دوکاره ست
         تو فقط بازکردنش دیدی
         یک کارِ دیگرِ کلید ، آن بود که اوکرد
         یعنی خودش را با خودش برد ،
         تمام قفلها را بست.
         
         بهمن بیدقی
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        بهمن بیدقی

        ،

        سیف اله فاتحی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0