سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      کمی طنز

      شعری از

      س نوشت

      از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ۱۴:۲۸ شماره ثبت ۷۱۰۰۷
        بازدید : ۵۸۱   |    نظرات : ۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر س نوشت


      از این سیگار مجلسی ها لطفا !
      . از همین ها که متفکران و سیاستمداران و نویسنده های از آب گذشته بر لب میگذارند و یه سه چار پنج شیش هف هشت دقیقه ای خیره یکجا نگاه میکنند.
      .
      آخر غمم سنگین شده. نَه که پاییز آمده،او هم محل به پیام هایم نمیگذارد.. میخواهم کمی متفکرانه تر و سیاستمدارانه تر فکر کنم شاید یکهو چیز قلمبه ای از مخچه ام پرید بیرون.
      شدم نویسنده ای پرتمترراق(منظورش پرطمطراق است) نوشته هایم دست به دست چرخید و رسید دست دوست خبرچینش عذرا.. او هم دید و از خر شیطان پایین آمد،جواب سلامم را داد.
      نه که فکر کنی دختر وزیر است و تحصیلکرده و وکیل و چنین و چنان هااا..نه !
       اختر است. دخترِ اصغر قصاب سر کوچه.
      همان که هنوز به دم سبیلهایش مینازد و سرش موهای فِرفِرَکی دارد.
      اختر هم موهایش فِرفِرَکی ست اما این کجا و آن کجا !! ❤️
      .
      میخواهم با این سیگار گنده کن ها وقتی نویسنده ی با ابهتی شدم بروم عروسیش با ابراهیم کوچولو ،که قد و قواره اش دو برابر و نصفیه من است ،#بد ترکیبِ؂بَغـــبَغو !#، تبریک بگویم ،سیگار تعارف کنم و هدیه ی عروسیش را دو سه تا از کتاب های هزار و خورده ای صفحه ایه خودم ،پیشکش کنم.

      آن وقت دلش بسوزد، کله اش داغ کند و عروسیش بشود زهر مارش.
      تا دیگر به من نگوید شکم گنده ی بی عارِ بیکارِ کچل !! فقط خدا کند تا چند روز دیگر که من این کارها را کنم اختر هنوز مجرد مانده باشد !
      دوستم دارد،میماند،میدانم.
      .
      #سوسن_نوشت
      ۶
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ ۲۱:۲۲
      درود بزرگوار خندانک خندانک
      کبری یوسفی
      پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۰۸:۲۱
      سلام مهر بانوی عزیز
      زیبا قلم زده اید
      مرحبا درپناه حق
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      همایون طهماسبی (شوکران)
      پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۱۴:۲۹
      درودتان بانو
      زیبااااااااا
      قلمتان جاری
      خندانک خندانک خندانک
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۱۷:۴۰

      درود خندانک خندانک خندانک
      شهرام عمرانی
      پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۲۲:۰۶
      بنام خدا
      درودتان
      سیگار گنده کن ها....
      در پناه خدا
      خندانک خندانک خندانک
      احمد پناهنده
      جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ ۱۲:۳۷
      درود بر شما خانم سوسن دلجویی نازنین

      هرچه به قول شما این طنز را می خوانم فقط این برداشت را می کنم که پیام طنز نگاه به کسانی دارد که خودشان را به راحتی گم می کنند و ادای شخصیت هایی را در می آورند که با آنها فاصله ی نوری دارند
      خب چی می شود کرد
      این گونه افراد را من هم در طنزی در همین صفحه ی شعر ناب به تصویر کشیدم که دوباره خواندن آن خالی از لطف نیست
      پس این طنز را با هم می خوانیم
      آمده است که یکی از همولایتی هایمان در روستای فتیده در شرق لنگرود
      پسرش را که محمد علی نام داشت و اهل روستا و دوستان او را مامدالی یا مندلی صدا می کردند به تهران فرستاد تا دوره دوم دبیرستان را در تهران به پایان برد.
      سه سالی گذشت که مندلی یا محمد علی ما بعد از پایان دوران دبیرستان به روستا برگشت
      یک روز در هوای مطبوع تابستان ِ فتیده روی ایوان خانه شان دراز کشیده بود و به حیاط خانه و گل و گیاه و درختان میوه نگاه عاشقانه و دلبرانه می کرد و در این نگاه، خاطرات کودکی و نوجوانی اش را در جای جای باغچه و حیاط و گل و گیاه و درختان ورق می زد.
      ناگاه چشمش به ته حیاط در آن گوشه به درخت بادرنگ افتاد که میان درختان لیمو شیرین و پرتقال و نارنج خودنمایی می کرد و بر درختان دیگر فخر می فروخت که چنین ثمری را به بازار چشمان و نگاه آسمان به زیبایی سفره گسترده است.
      مندلی و یا محمد علی از شوق دیدن میوه ی درشت و طلایی رنگ بادرنگ بدون درنگ از چا پرید و فریاد زد.
      اجی ( مامان )
      اجون ( آقاجان )
      تا اینکه پدرش که اجونش باشد از خواب بیدار شد و گفت ها مندلی؟
      مندلی در این لحظه که روی دو زانویش نشسته بود، با انگشت اشاره چشمان ِ اجونش را به سمت در خت بادرنگ حرکت داد و پرسید اون
      اون
      اون
      اون چیه از درخت آویزان است؟
      پدرش گفت کدام اون؟
      گفت اونی که از شاخه های درخت ِ کنار ِ درخت نارنج آویزان است.
      پدرش که اجونش باشد وقتی فهمید منظور مندلی میوه ی بادرنگ است.
      با یک نگاه عاقل اندر سفی توی چشمان مندلی چشم شد و گفت مندلی جان
      یادت رفته است که تو سه سال پیش همین اون را که بادرنگ باشد چُن چُن* می بردی در بازار روز لنگرود می فروختی؟
      حالا اسمش را فراموش کردی؟
      این قصه را گفتم تا یادی از لنگرودم و جوانی به یادگار گذاشته ام در آن دیار دوست داشتنی کرده باشم.
      شاد باشید و نسیم شالیزار سمفونی کنسرت قورباغه ها را در شب های برهنه ی خزر در گوشتان شلمان لاکوی بخواند.

      * چُن یا چان چوبی است کمانی فرم که حالت ارتجاعی دارد و زخمت کشان ِ زمان های دور بر دوسر این چوب کمانی فرم دو زنیبل پر از محصولاتی چون میوه و پیاز و سیر و خریزه و هندوانه و و و آویزان می کردند و آن را بر روی شانه شان،برای این و آن به خانه و یا مغازه شان حمل می کردند و روزگار را زندگی می کردند.

      احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

      با سپاس از شما نازنین
      رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
      جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷ ۱۴:۲۲
      درود بر شما
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1