حالم خراب
و پریشانست
افکارم
در پی حقیقت انگاری
خُمارم
کنم التماس روز و شب
به پروردگارم
کی
خلاصی پیدا کنم
از این آشفته
حالم
.
جرعه ای
مرا ای ساقی پیر
تا که سر پا
مدهوش شوم
در ذاتم
آنچه که
حقیقت است
روحش دمیده
در جانم
ندانم چرا؟
شیطان قدم می زند
در افکارم!!!
توکن مرا
آگاه
از این راز،
ای بهترین راز دارم
بیامد جواب:
تو خود کردی
جُدا از دامانم
یا رب تو کریمی تو غفوری
بگذر از گناهم
ساقی خندید
و گفت:
باز غافلی از رحمت
پروردگارم
گفتم:
ای پیر
در رحمتش شکی نیست
جرعه ای دیگر عطا،
تا مست روم
نزد الهم
باز خندید و گفت:
غافل نباش از عذاب
پروردگارم
به خود لرزیدم و اندیشه شد
افراغ
در جامم.
2010 لندن-انگلستان
عارفانه های دلتان،
همواره در اوج و مقبول حق باد!