مگر نقشی زند کلک خیالم
که سیمرغی شود احوال و حالم
بگیرد رّدِ پای عاشقان را
ثریا را بچیند روی بالم
****
غمش خاک دوعالم بر سرم کرد
مرا آواره و در به درم کرد
به مهرش سوخت مو تا استخوانم
شراب سرخ نذر دلبرم کرد
****
بخواب ای اشک جای رفتنت نیست
نداری حرف وقت گفتنت نیست
بمان چشمم پر از شوق نگار است
بگو با من که تاب خفتنت نیست