دشت به تن اين زمان،لاله ي احمر گرفت
چلچله باز اين زمان ، ترانه از سر گرفت
بلبل دلداده باز ، عشوه ي گل را خريد
باز غزل را سرود ، برگ زدفتر گرفت
هركه قدم را گذاشت جانب سوسن خوشا
هركه نيامد زعمر، بهره ي كمتر گرفت
عطر گل ياس باز، هوش زسر مي برد
بلبل آوازخوان ، جانب منبر گرفت
دشت شقايق نگر، باز زمين گر گرفت
باز تو گويي زمين فرش ز گوهر گرفت
جان زتني گربرفت ، باز كه با بوي گل
جان زتن رفته را مي شود از سر گرفت
دخترگل در نسيم،رقص كنان مي رود
هرطرفش را شود، دفترديگر گرفت
قاصدك خوش خبر، باز خبر آورد
سارخوش آوازنيز وقت سحر پر گرفت
بلبل هجران زده بر لب گل بوسه زن
قامت رعناي گل ، بار دگر برگرفت
گوهر شبنم شده، برتن گل زيوري
باتن گل سرمه زد،ديده ي خودترگرفت
درشب مهتابي اش دشت پرازگل چنان
رخشش ياقوت را، ديده ي باور گرفت
نسترن و ارغوان ،رقص كنان با نسيم
بلبل و بادسحر، دامن دلبر گرفت
باز بهار آمده، دشت پر از گل شده
باز بهشت آمده، شد كه برابر گرفت
سال بود چهارفصل،ازآن ميانه بهار
خوب درخشيدوخوش،معني برترگرفت