کف دریای تنفس
در حرم چوبی دل کفتر نیست !
نان احساس در آب هیجان خیس بخور
سفت سفت است خیالت هر روز !
بغض را مثل هیاهو به گلو می مالم
کاش یک بال نصیبم می شد
و در آن بالاها
در زمستانی که ز لب های تبسم می ریخت
نیمکتی از تنه ام می ساختم
تا که در شوق قدم های خدا
ذوب شود سرب دلم
چند روزیست مزار چاره را گم کردم
سن پروانه ی تردید چه طاقت دارد
چند روزیست کف دریای تنفس هستم
و ز هر مشت بهار
ساقه ی خنده ی تنهایی من می افتد
من که هر صبح عتیقه ، تپش دلخوشی ام ثانیه را می بوسد
من که محبوس دراین جریانم
پرشو ای سال و سکوت از امید
قلب سردرد شدیدی دارد !
پر شو از حالت پاییزی سیب
سطح سیمانی لذت را ترمیم نکن
کمی از رنگ بگو
کفش های گلی ماه به قالیچه ی نمدار غروب می خندد
کمی از آه بخوان
و به انگشت تراشیده ی غم قول نده !
لحظه ای گنگ فقط می نگرم
من چه فردای محالی هستم !
کاش تاریخ کمی وجدان داشت
و به دیوار صداقت نزده بود لگد
کاش هرچند دمی
زندگی پاره ی ما
پرده ی خورشید به خود می چسباند
گرچه می دانم زود
باز بحث و جدل از تبرئه ی ارزش بود !
ای کاش کمی خوب شدن رایج بود
نقطه ی جوش حقیقت می رفت
تا دمای رویا
موج تبخیر نفسثابت بود !..
تقدیم به خودم...
۱۴۰۱/۷/۷
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود