سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    سلطه ی مارمولکها (طنز)

    شعری از

    بهمن بیدقی

    از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

    ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۴۰۱ ۰۶:۰۰ شماره ثبت ۱۱۳۶۵۵
      بازدید : ۱۰۶   |    نظرات : ۴

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر بهمن بیدقی

    سلطه ی مارمولکها (طنز)
     
    ازدرختی ، مارمولکی میرفت بالا
    ز پله های آن اداره ی لعنتی ،
    جنابِ مارمولکی میرفت بالا
    شهر درسلطه ی مارمولکها بود
    هرکس را که میدیدی ،
    رتبه ای میگرفت و میرفت بالا
     
    ملاک پرهیزکاری ازبین رفته بود
    بی تقوایی کولاک میکرد
    بی تقوائه و بی سواده ،
    که دکترای افتخاری اش را گرفته بود ،
    مثل الَک دولکی میرفت بالا
     
    شهرِ آش و لاش ،
    به خودش واگذاشته شده بود
    " غیر از وقتیکه داشت درست پیش میرفت "
    وقتی سازمانیان خبردار میشدند از درستی اش ،
    چوبی فرو میکردند لای چرخ اش
    با وِر زندن هایشان ناسورش میکردند
    مسئوله پیِ کارِشخصی اش بود اما ،
    فقط نزدیکِ ظهر که می آمد ،
    سَرَکی می کشید و میرفت بالا 
     
    سیرکی انداخته بودند برای خودشان
    تک ‌تک‌ شان ، زلزله بودند و انبوهِ پس لرزه
    برآسمانخراشِ شهر، تَرَکهای عمیقی افتاده بود و،
    داشت همچنان میرفت بالا
     
    شاید آن تَرَکها از ایمانِ اندکشان به خدا بود
    ولی هرچه بود ، سازه ای و عمیق بود
    کم مانده بود این آسمانخراش جهنمی ویران بشود
    بلندگو فریاد میزد :
    همه بیایند پائین
    ( منظورشان غیر مارمولک ها بود )
    انگار آقای رئیس ، سفارشی داده بود
    چون دیدم جگرکی میرفت بالا
     
    انگار واقعاً خبری بود ،
    چون مارمولکی را دیدم ،
    که آب از لب و لُوچه اش میچکید و،
    دوان دوان و خیلی خرکی میرفت بالا
     
    یکی انگار خواب مانده بود
    ازاینکه جا نمانَد زآنهمه بخوربخور،
    بسانِ صورفلکی میرفت بالا
     
    اینهمه قرشمال ،
    میرفتند بالا
    آنهمه شیرین وهمچون نان شیرمال ،
    می آمدند پائین
    دُور، دُورِ مارمولک ها بود
    هردم مارمولکی را میدیدی ،
    که با هر کَلَکی میرفت بالا
     
    دراین میانه شهیدی را ،
    هاله ای از نور پوشانده بود
    بی خیالِ اینهمه مارمولکِ دنیاپَرَست ،
    میرفت بسوی لذتِ بی شائبه ی آسمان
    شانه به شانه ی مَلکی میرفت بالا
     
    بهمن بیدقی 1401/6/27
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    جمعه ۱ مهر ۱۴۰۱ ۰۹:۵۲
    درود استاد عزیز
    بسیار زیبا و دلنشین بود
    مبین مشکلات جامعه
    دستمریزاد خندانک
    بهمن بیدقی
    بهمن بیدقی
    جمعه ۱ مهر ۱۴۰۱ ۱۳:۰۹
    با سلام و عرض ارادت استاد گرانقدر
    سپاسگزارم از نظر لطفتان
    شاد باشید
    ارسال پاسخ
    حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
    پنجشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۰:۴۹
    سلام و عرض ادب جناب بیدقی بزرگوار
    زیبا و نمکین و تلخ! خندانک
    بهمن بیدقی
    بهمن بیدقی
    پنجشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۰:۵۴
    با سلام و عرض ارادت آقای احسانی فر گرانقدر
    سپاسگزارم از نظر لطفتان
    شاد باشید
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0