سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        زن گریه کرد

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ ۰۷:۰۴ شماره ثبت ۱۱۲۶۸۵
          بازدید : ۱۳۳   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        زن گریه کرد
         
        یه آواره
        با زلفی پریشان و سلیته و آواره
        با بی تقوایی ای که بی شباهت نبود ،
        به رقاصه گیِ رقاصه ای ، در کاباره
        و دروغی که ویلان است ،
        در فیلمهای ماهواره
        به کوچه خیابانهای دنیا ،
        آواره گی میکرد
        آواره گی انگار شغل اش شده بود
        یه زنِ شلخته و لاابالی و ازخانه فراری
        یه زنِ آواره
         
        سیگارکشیدن برای همه زشت است
        مخصوصاً اگر زنی سیگار بکشد
        بوی تعفن ته سیگارِ مانده درجاسیگاری
        تن دادن به دنیا ، آنهم بی خواستگاری
        پرتره ی زننده ی پُک
        حرفهای زننده ی رُک
        دندانهایی زرد
        دنیایی از شیش و بش و باختهای مکرر،
        در حیاتی بی رمق و چوبی ، همچون تخته نرد
        دودی که می پیچید ، میانِ آرواره
         
        زنی که هیچگاه سبکبار نبوده و نیست
        همیشه از خطاهایی چندش آور،
        دوش و کمرش ، پُر از باره
        خم شده به زیرِ بار گناه و،
        وجدانی که زُل زده به او و به او میگوید :
        زندگی ارزشمندست ،
        پس چرا هدرش میدهی اینطور؟
        تا کِی غرقه در باتلاقِ شهوتی بی کنتور؟
        آخرفکرمیکنی حوصله ی اینهمه بی ایمانی ،
        تا کجاها جاداره ؟
         
        نمیدانی باید روزی ، به محشری ،
        جواب پس بدهی ؟
        برای اینهمه بدی ،
        بی شک سزایی ست ابدی
        لهجه ات که مخصوصِ چاله میدان است
        وجدان را میدیدم که هاج و واج ،
        به کارهای او حیران است
        با زبانِ بی زبانی به او گفتم :
        آخر آبجی به خود آی !
        دلم میسوزد اول برای خودم که ازگناه پُرم
        دوم برای تو، که راه را به خطا رفته ای و،
        ازخودت شنیدم که به خود میگفتی :
        به تهِ خط رسیده ام و دارم میبُرَم
        بالاخره ما آدمها ،
        هرکاری کنیم ازخود گریزی نیست
        این جان باید حساب پس بدهد  
        میگویی چرا ؟
        چون این جان و تن مالِ ما که نیست ،
        بنده ی داداره
         
        اما اینگونه که او بی مهابا میتاخت
        گمان براین بود که ز قومِ تاتاره
         
        کسی داشت چشم در چشمش ،
        اشتباهاتِ او را میشمرد
        طریقه ی نصیحت را هم بلد بود
        درکنارِ معایب ،
        محاسنِ اورا هم میشمرد
        همیشه به بازگشت ،
        امیدها داشت
        میگفت نومیدی یعنی کفر
        او برای به راه آوردنِ آدمها ،
        صبری عظیم و، حوصله ها داشت
        آواره ، خودش را به خریت زد
        اما مغزش میگفت :
        همه اشتباهاتش را ،
        تک به تک به یاد داره
         
        خانمِ مُسن ازمسئله ی حجاب هم گفت :
        گفت در زمانِ کشفِ حجاب ،
        برسرِ خانمها میزدند ،
        که این سر باید لخت باشد
        دراین زمانه ی بی حجاب ،
        بر سرِ خانمها میزنند ،
        که این سر نباید لخت باشد
        انگار آنچه همیشه بی تغییرست ،
        همین بر سر زدنه
        زن گریه کرد
        زن درحالیکه آرامتر شده بود ،
        به خانمِ مُسن گفت :
        همه عکس العملهای منهم ،
        بسیارش ، نتیجه ی این واداره
         
        تلطیفِ پند ، او را ،
        به سبکبالیِ پرنده گی کشانْد
        چندی بعد ،
        افکارِ شرمنده اش ،
        هنگامه ی نماز
        طوری هوایی میشد و،
        به بالای مأذنه ی اذان میرفت ،
        که انگار
        مغزش هم  پاداره
         
        بهمن بیدقی 1401/5/20
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۱۵
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و آموزنده بود
        مبین مشکلات جامعه خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۴
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۲۷
        سلام
        شاعر واستادگرامی
        شعرزیبایی بود
        شایستهء تحسین بود
        همیشه مانا باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۴
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        حسین احسانی فر(منتظر لنگرودی)
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۳۰
        درود بر شما بزرگوار
        زیباست و پر محتوا
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۵۵
        با سلام و عرض ارادت آقای احسانی فر بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۰۷
        درود های فراوان جناب بیدقی استاد هنرمند ووارسته
        بسیار زیبا ‌وپر معنا
        قلمتان ماندگار
        در پناه حق
        ایام بکام‌
        🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۱۱
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        در پناه خدا
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0