محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
جمعه 23 شهريور 1403
10 ربيع الأول 1446
Friday 13 Sep 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
جمعه ۲۳ شهريور
هوارم در سکوت نالهی سنگین نُتِ جان را نوازد
چشمهایم رازِ دل را
بَرمَلا کردند
تا تورا دیدند
گفتند عاشقت هستم
آگرین_یوسفی
پیامبری آمده از کوه دلتنگی...
زندگیت فدای آیندم شد........
ز کدامین حریف گلایه کنم
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
کلید من قفلی نمی گشاید از هیچ دری
وقتی که خ
اینطرف سوره ی تین
آنطرف هم گیوتین
آنطرفتر نیکوتین
آدم مانده بود کدام راه را رَوَد
خواهم بنویسم از برای مادرم
اما نتوانم که قلم دست بگیرم ، بنویسم
آیا می شود آن را در جمله ی کوتاه
من دامن تو گیرم و تو دامن این خاک
بلبل به غمین ناله ،طرب بنوازد/اما نی مطربان حزین می سازد
جانم از بودن خود سخت پشیمان باشد
شب،
انگور وار،
به ایوان پیچید،
به گردو،
به گیلاس،
من مانده ام تا شب
بر پیکرهی خانه نماند،
تا
راست گفتاران ، جلودارِ علومِ عالم اند ..
دیدمت تو راه / ای تو چش سیاه
مهربونم
دل رو بردی زود / چوُن طلسمت بود
بند جونم
عاشق فقط از آدمیزاد است که مأیوس می شود، ولی از خدای خویش هرگز، اگر چه سالها در کُنج زندان غم روزگار
دیدم خود را در آیینه ی ایام شبی
پیر و فرتوت، داشتم مختصر تبی
زین پس تو بگو یار که هستی ای دوست
این شعر پیرامون روزگاری است که شتابان در حال گذر است.
بودنت زیباترین دار و ندار سرنوشت است
بی گمان سجاده ات یک قطعه از باغ بهشت است
آزادی، یک انار چاقو خورده ی خونی ست...
من هر شب تو را
تقلب می کنم...
در بیشه های پرت شغالان بزن ترند
می روم اما بدان دنیا جوابت می کند
کفر است گر بگویی خدای نبینی
بلغ العلی بکماله کشف الدجا بجماله
می کُشند و می کِشندم سوی خاک
مؤمنان با حب حیدر«ع» فاتح اند و رستگار...
بیدار نکن چشم پر از غصه و آه....
آسوده بخواب....
فردا که ز خاکستر اندوه صدف میروید...
ماه از بست
🙏خداوندا، خداوندا، خدایا
خالقی تو، خالقی، تو آفریدی جمله ما را
از غم، به خواب پناه می برد...
وقتیکه اسارت ، رُس ام را میکشید
این چرخ اگر به دست من بود ای دوست
خواهم اکنون که دگر بتکده ویرانه کنم
همه بتها شکنم، خرج دو پیمانه کنم
من چه هستم؟
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری ها
می دهم جان را برای مادرم چون جانم اوست
باید غزل می گفتم اما مثنوی شد
خیالِ واهی از خود, دُور گردان_وگر نه, در لَجَن اُفتی و مُرداب
مرغ حق، چون طَیَران کرد ز پرواز سرا،
بستم از وادی بهجت چمدان سفرم
دل بریدم از تمامِ آدما و هرکه هست
در کوچه ی ما منزل اگر کردی و رفتی
با خود نبر از کوچه ی ما صلحوصفا را
نقدیست به ما ، نزد خلق تنفیذش
تردید به جا ، لیک مَکُن تفخیذش
با زخمه های زندگی در رقصِ مرگ گیسو کمند /از چشم آهویت بخوان سرخه حصارِ غرق خون
چه قدر ناز راه می رود خانم
ای گوزلری شهلا گوزل
ای قامتی رعنا گوزل
ای لبلریندن داملایان
شَهدِ مَنِ سَلویَ گوزل
چشمان تو یک حالت گیرا دارد
کشته می روم
به تنگای بلورهای ریخته شده..
ز ذات گرگ رحمی کی بر آید.
بدان گرگی ز خود میشی نزاید.
گفتم چرا اینقدرعصبانی !
آرام بنشین روی مبل
برات چای دبش بیارم
گر که مادر خفته در اعماق خاک
روح او شاد و نگاهش پاک پاک
تا کی کُنم این سر به گریبان و خورم غَم
شیر با مهر در آمیخته شد در بدنم
و سبب شد همه سلول به سلول تنم
چشمهایم
حرف دل را گفت
پس
لبهایَم بسته ماند.
باران شکسته بغض بی تاب و تبم امشب
دمی از جام چشمت دیده ی من میـگساری کرد
در آغــوش نگاه تــــو بسی دل بی قــراری کرد
⬅️ کودک کار بودی کوچک و شاد
می دویدی پرانرژی چون باد
برود یا نرود بی سرو سامان در باد
مجموع ۱۲۶۶۲۳ پست فعال در ۱۵۸۳ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک