پنجشنبه ۹ فروردين
|
|
بی سر انجام ست اینجا گفتگوی عقل و عشق ..
|
|
|
|
|
زمستان شد
زمین سپید پوش،
میبارد دانه به دانه،
-- ستاره!
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
به جهان ندیده ام خوبتر از تو پادشاهی......
|
|
|
|
|
گریه کن با من کمی از ابر هم بیشتر
از گلِ پژمرده باغِ جنان هم بیشتر
|
|
|
|
|
شعر کودکانه حضرت زینب (س) و روز پرستار
|
|
|
|
|
همنشین خوب نیکو گوهری است
مایه آگاهی و خودباوری است
|
|
|
|
|
سلـول دلـم حـبسـی ، تو را پیـوستـه :
" انـدازۀ سـلـول تـنـم ؛؛ مـیخـواهـم "
|
|
|
|
|
اندک توجّه کن به من حالا که هستم
|
|
|
|
|
شکایت دارم از آواز یاران زخمهیِ دل نیست
|
|
|
|
|
رؤیاپرداز شده روحم ، دراین دنیای جدی
ولی دنیای ما ، دانسینگ شده انگار
چه باید کرد بینِ اینهمه قرتی
|
|
|
|
|
عجب چیز کثیفی هست این پول
رفیق بی رقیبی هست این پول
|
|
|
|
|
کف پارک از هجوم برگ لبریز
|
|
|
|
|
خلاصه این شعر پیرامون جایگاه بزرگان در خانواده است.
|
|
|
|
|
شعر از من و شور از تو باز آی که نور از تو ...
|
|
|
|
|
جانشین خدا..فلسفی
نوربخشد عقل انسان برشبا ن
شور بخشد فکرانسان درتوان
سود بخشدعلم انسان هرزم
|
|
|
|
|
ساعت پنج است و من هم منتظر در ایستگاه
|
|
|
|
|
هر چه روم ؛نمی رسم، به عشق بی مثال تو
هر چه کنم ؛نمی رود ،فکر من از خیال تو
|
|
|
|
|
امروز تبع گوار ا نیست به سخنی
چاره ی درد نکند هیچ مرد دانشوری
دلها شده سنگ خارا نخراشد
|
|
|
|
|
به تمنای دل او شدهام موی سپید
شکر ایزد که کمند و نظرش مشکین است
|
|
|
|
|
باران میبارد
پاییز است دلتنگم
باد آرام می وَزَد
کاش او نامِ مرا
صدا کند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
شبی دارم چو آه سینه ام سرد
|
|
|
|
|
شاه بیت غزل زندگی ام هستی و حیف
|
|
|
|
|
مِی خواران را رازیست هر یک هر دم میخورند
آن یکی با یار شرابُ یکی هم مویز انگور میخور
آن یکی در شاد
|
|
|
|
|
بدون گرمیِ دستت ، نمی خواهم تن و جان را
|
|
|
|
|
ز دنیا کج بشین صاف بگو سخنت را
|
|
|
|
|
بر روی سنگ قبر جوانی نوشته بود...
ما را مرور خاطرهها پیر میکند!
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
حتی لحظه هایم بوی تو را گرفته است
|
|
|
|
|
لنگ لنگان که مرا با قدحی می بردند
|
|
|
|
|
......مسافر کجایی.....
آخرین بار که دیدمت
دانه برفی بودی
رها شده از ابر
ای کاش به زمین نرسی
که
|
|
|
|
|
بامن چو یارِ مهربان، گوئی سخنها_با "خوش بیانی" و متین و شاعرانه
|
|
|
|
|
طپشِ حسرت یک عشق میزند نبض کنون
رگِ ناموس ستاره زده بر فَرض برون
|
|
|
|
|
پروانه ای را ازبین خارهای یک گل نجات دادم...
|
|
|
|
|
درخت خشکم و کم کم تبر رسد بر ما
نشسته ام به صف مرگ، بی کس و تنها
بتاب بر من خسته ببین مرا اینجا
|
|
|
|
|
همیشه تقدیر قطارها این است؛
دل کندن و
دل بردن.
|
|
|
|
|
برداشتن دنیا و گذاشتنِ دنیا
مانندِ یه قُل دوقُل میمونه
|
|
|
|
|
کار رسانه تحریف حقیقته/جهان بازم تو بدترین وضعیته
|
|
|
|
|
نیستی به وقتِ خیال
غُنچه یِ لَبانَت را
می بوسَم
وَ رویاهایَم را
دَستِ باد میسپارم.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
تو که ای یار بوی غربت به خود گرفته ای
من صدایی ندارم که فریادی بر تو آرم
که صدای خاموش من مهیبتر
|
|
|
|
|
ایشهیدانخداخونفورانستهنوز
نامتانزندهودرروحوروانستهنوز
|
|
|
|
|
حرف دارم می شود در را به رویم وا کنی ؟
لحظه ای من را در آغوش نگاهت جا کنی؟
|
|
|
|
|
هنرم لایق اوج است ولی در قفسم
|
|
|
|
|
چیدمان واژه هایم با تو شد ضرب المثل
|
|
|
|
|
من یا تو در دیدار ما پرهای واژه سوختند / اینجا سکوت واژه هاست ، آری جهان چشم تو بود
|
|
|
|
|
در آینۀ رنگت ، همرنگِ تو گردیدم
در سایۀ نیرنگت، دلتنگِ تو گردیدم
آهنگِ جماعت بر، بنیانِ سعادت بود
|
|
|
|
|
این سفر دیگر ندیدم مهربانی در نگاهش
بر سرم دست نوازش نامدی از گرد راهش
گر چه می دیدی مرا اما نزد ب
|
|
|
|
|
تماما دلبری و عشوه و نازی چرا تو؟
|
|
|
|
|
خواهم آن عصر قدیم را
عصر ساده مثل گیوه،.
عصر بوی نم باران
عصر کاهگل در خیابان
عصر کرسی
عصر
|
|
|
|
|
شدم درگیر آن زلف پریشان
بریزی زلف خود بر شانه افشان
|
|
|
|
|
نقش چشمان تو آخر ، آسمانم را گرفت
سوز شلاق جدایی نیم جانم را گرفت
|
|
|
|
|
من که در این کنج تنهایی خموش افتادهام
روزگاری رود بودم، از خروش افتادهام
|
|
|
|
|
دیگه داره تموم میشه عذاب این تن خسته
میاد بیرون زپشت ابر همون ماهی که پنهون پشت ابر گشته
|
|
|
|
|
کاش مرا از تو نشانی بود...
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
|
|
|
|
|
تیراژه ی انوارت
به روی آسمان عشق
چو نقاشیِ آبرنگ شده جانا
|
|
|
|
|
دل شکست و ناگهان اشکی چکید
|
|
|
|
|
یه روزی رو با تو نفس میزنم
|
|
|
|
|
تنهایی و بی کس بودن بد دردی است و هرگز نباید این تنهایی باعث مرگ انسان شود
|
|
|
|
|
داغم آری داغ بر هر سینه سنگین می شوم...
|
|
|
|
|
عجب من دلبری دارم که رخ در رخ نمی بینم.
|
|
|
|
|
قسم به سختیِ لحظه ی ترک وطن...
|
|
|
|
|
یک موی زیاد است، از این فاصله کم کن
آغوش که باز است ،بیا از گله کم کن
|
|
|
|
|
در پشت بوفه ی مدرسه کودکی به خوراکی ها نگاه می کرد و دست در جیب خالی خود کرد.
مادر بچه ها برای بچه
|
|
|
|
|
یک روز میآیـد ، بلی ؛ سر میکـنی بی من ولـی :
" امـروز یـادم کن که فـردا نـیستـم ، یـادم کـنی "
|
|
|
|
|
منم که روز و شبان راه عشق می پویم
نشان کوی تو ای گلعذار می جویم
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۷ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |