سه شنبه ۹ ارديبهشت
|
|
ای که ز صنع قلمت حیرانم . . .
|
|
|
|
|
ز یک سلسله ایم ..؟
ای دل افشا مکنی نزدکسی راز مرا .؟
مزنی پیش رقیبان خودت سازمرا
همنشینی مکنی
|
|
|
|
|
ای جوانه ی نوپا!
به کدام ریسمانِ خورشید
گره خورده ای
که به تحلیل کشانده ای
رگهای جهان را؟
|
|
|
|
|
تو آشنای حادثه و مـن سکوت بی کسی
یکی برای دیدنم خدا خانمی کند
|
|
|
|
|
راحتِ جانِمَن از چه شده ای ناراحت؟
ای به قربان تو و چهرهی همچون ماهت
|
|
|
|
|
ورق میخورد
در باد
داستان عاشقانه مان
که برهر صفحه اش
گره ای بسته ام
تا به خاطر بسپاریم
|
|
|
|
|
سر مزار تنهایی هام ریخته یه دنیا آرزو
کسی واسم نمونده باهاش بشینم به گفتگو
یه دنیا حسرت و آه رو دو
|
|
|
|
|
در جام جهان اگر نهایتی هست
در شیشه عمر ماست و مستی مست
در جان اسیر اگر یک نفسی هست
به امید رهی
|
|
|
|
|
ای مملو شده از جنبش فکر و ذکر
موجاموج تیغ های عالم
..........
|
|
|
|
|
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت
|
|
|
|
|
مردم خبر !
مردم خبر !
شاخه هایم را کندند ،
آنهمه وحشیانِ بد
|
|
|
|
|
راه حق.اخلاقی فلسفی.
راه حق در هيچ جا مسدود نيست
در زمان يا در مكان محدود نيست
تو نرو جانا به
|
|
|
|
|
تا دیدمت عاشق شدم، از هر چه غم فارغ شدم
عشق مرا کتمان مکن، پیداست در چشمت عیان
مست و غزلخوان آمدی،
|
|
|
|
|
تا به کی از غم دوریِ تو گریان باشم
|
|
|
|
|
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
|
|
|
|
|
کلاس سوخته
دوباره در قفسِ خاک، بال و پر بستند،
دوباره دفتر ما را، پر از شرر بستند.
دوباره پنج
|
|
|
|
|
تو آغوش من قاب عکست چرا
نمی بنده چشماشو، بیداره
شاید فکر تنهایی اونه که
هنوزم هنوزه، دوسش داره
|
|
|
|
|
رؤیت شده گفتند هلال و شبِ عیدست
غرق رخ تو مژده دهند ماه همینجاست!
|
|
|
|
|
این حسرت های سربه فلک کشیده
|
|
|
|
|
بعد تو این خانه دگر خانه نشد
|
|
|
|
|
وقتی به عشق و معجزه مشکوک میشوم/
انگار از درون خودم پوک میشوم
...
|
|
|
|
|
توعروسی ارسطوروعزاکردی کردی نقی جان......
سربابای عروس روتوشکستی نقی جان.....
|
|
|
|
|
بیقرارم چه نمایم که بیاید به قرار
بوسه خواهان و خرامان، نکند ناز فزون
|
|
|
|
|
یکعالمه شعارِخوب پُربود ،
بر اندام دیوار
شعارها زیر رنگ رفتند
فقط مانده است دیوار
|
|
|
|
|
شب تمام و رفت تا یک شام دیگر ماهتاب
|
|
|
|
|
میخوام از خونه برم
به یه جای سوت و کور
|
|
|
|
|
ماهتابی کو که باشد رونق سوسوی ما
سر گذارد تا سحرگه بر سر بازوی ما
|
|
|
|
|
باتو باشم نا امیدی در دلم جایی ندارد
|
|
|
|
|
در این ای کاش و حسرت ها..
|
|
|
|
|
هیچ آبی نشود گرم به این بند گره
که تو ای جان به چمنزار زدی
به تماشای نگاهم بنشین حضرت جان
رخ به ر
|
|
|
|
|
عاشقی،دربهدری بود،نمیدانستیم
|
|
|
|
|
ما خوشحالیم تو به آغوش ما امده ای
امدی اما چطوری از کجا امده ای/
آمدی با صدای خنده هات امده ای/
م
|
|
|
|
|
در تنهاییت...
به انتظار می ِکشد
این چشمان سیاه!!
وقتی
در خاطرم...
هنوز
رُخ زیبای توست!!!
|
|
|
|
|
میزنم تیغ تبر
بحر بت خانه سر
|
|
|
|
|
ایوانِ خانه ام به هوای رسیدنت
نذرِ سکوت کرده، برای شنیدنت
در من صدای دلی تازیانه شد
جان می کَنَ
|
|
|
|
|
گفتم بمان با من، نرو، بر من بنوشان باده را...
|
|
|
|
|
گرنمیخواهی نده نان ات بیات و شور باد
مثل بنایی که بی سیمان و هم بی ماله بود
یک نفر را باعث فقر و گ
|
|
|
|
|
هر چه میافتاد میدیدی به جز اشک مرا
جاذبه در ریزش اشک دوچشم من نبود؟!
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
دل غمگینم از تنهایی مرداب می گیرد؛
و وقتی نیستی بیماری اعصاب می گیرد
سزاوار پریدن بودم از کنج قف
|
|
|
|
|
پالتوی برهنه چشم و
گوش بسته
در واپسین ثانیه های درمانده
چشم بر عصای واگن به دست
کلاهش را باد می
|
|
|
|
|
دل به دستانش سپردم، زیر پا می بینمش
|
|
|
|
|
من امیدوارِ به آینده ی این پاییزم
|
|
|
|
|
سلامی از دل شاعر
به زیبا روی بی همتا
گل لبخند... گل زیبا
جمالین روی ومه سیما
هنرمند و هنر پرور
|
|
|
|
|
شاهزاده ی قوس کمانداران من.
|
|
|
|
|
باز امشب از بهانهی شب، در خیال خویش
گفتم به زیر گوش تو آهسته، شب بخیر
|
|
|
|
|
ساقیا دولدیر بیلیرسن من خُمارم جامی سن
ساعتی آرام ائله بو عمرِ بی آرامی سن
|
|
|
|
|
حسرت قالیرام بیر گوله قلبیم گوله بیلمیر
|
|
|
|
|
رُخِ گیتی شَوَم و رُخِ جانانْ گویند که باید
تَراوید و خزانْ زِ خاشاکْ تاباندْ صدا را
|
|
|
|
|
تمام روز و شبم در هوای استهلال
از آن پدیده ی جادوئی است و رویائی
|
|
|
|
|
وقت آغازه و پرواز
وقت اینکه برسیم ما
به همون جا که تعلق داریم
|
|
|
|
|
نفسم درگیر است به صدای تو
تپش قلب من از آهنگ صدایی ست
که از پس دیوار مرا میخواند
نغمه پژواکیست د
|
|
|
|
|
من خسته از کشاکشِ این لحظه ها شدم
"وقتی دلت برای دلم پر نمیزند
|
|
|
|
|
با خود واقعی ام فاصله دارم ،چه کنم ؟
|
|
|
|
|
غم مخور از روزگار، آمده فصل بهار!
|
|
|
|
|
من که فرزند همین خاک و دیارم
تو که غصب کردی زمینم را برو
|
|
|
|
|
یک بوسه به ما از آن لبهات بدهکاری
|
|
|
|
|
ردای کهنه شب را
کناری میزنم تا پای گیرم
میان بوتههای عشق جای گیرم
به رویا میروم
بیخواهش و م
|
|
|
|
|
شب تا سحر ز هجرت همچون اجاق داغم
تب دارم و پر از لرز زندانی اتاقم..
|
|
|
|
|
چنان گم می کنم پیشت همیشه دست و پایم را
|
|
|
|
|
تو همان راز قشنگی که مرا برد زخود
عشق راز آلودم......
مبتلا هستم و آلوده به عیش نگهت
سر به مهری ک
|
|
|
|
|
بذار هرچی فاصلس
بینِ ما تموم بشه
|
|
|
مجموع ۱۳۱۰۸۹ پست فعال در ۱۶۳۹ صفحه |