سه شنبه ۹ ارديبهشت
|
|
خداوندا تو میدانی چه میخواهم ....
|
|
|
|
|
اگر روزی شوم عاقل تورا دیوانه خواهم کرد
|
|
|
|
|
❤️اگر کوه، اگر صخره، اگر سنگم❤️
❤️با دشمن و دوستان، همیشه یکرنگم❤️
|
|
|
|
|
به تماشای بی انتها بر ساحلی نم زده نشستهام
تماشای بی پایان بر آرزوهای بی ساحل
حالا از میان همه د
|
|
|
|
|
ناز لبت به این قَشَ... آواز دم چرا
|
|
|
|
|
بعد از این سوز زمستون، بهاری هم هست
میشکنه بغض بارون، جویباری هم هست
|
|
|
|
|
خانه های متروکه در من چه می خواهند!؟
شهری که تمام مردمانش مُرده است را درونم حمل می کنم..
|
|
|
|
|
به تو می اندیشم!
نه یک روز
نه یک شب یلدای
زمستانی...
نه یک سال عمر رفته
بر خود آویخته ام
در کو
|
|
|
|
|
سه گانی(من، تو ، او)
مو، تو ،وو
|
|
|
|
|
قورباغه ماند و برکه و سکوتی
که میزد موج در آیینهی دنیا
که آوازی برآمد از دلِ آب:
"گل از پروانه
|
|
|
|
|
شعر و غزل
با صدایِ نازِ تو
شنیدنیست
|
|
|
|
|
پیش چشم همه مردم واسه عشق تو شدم خار
|
|
|
|
|
بر قلب جگر سوخته ام آب بیاور
|
|
|
|
|
و این شعر هم قواره ی توست...
|
|
|
|
|
گویی نسیم دلگشا، زهری، به کامم می دمد
دلبر به چشمک، آتشین، تیری به قلبم می زند
|
|
|
|
|
عجب شهری خداوند آفریده
فروزان کرده انوارش دو دیده
|
|
|
|
|
عاشقم کردی یکی شد عقل و دل
بی تو صفرم با تو بی شک بیستم
|
|
|
|
|
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی..
|
|
|
|
|
آن پریوش یادگار حضرت بُقرات است!
|
|
|
|
|
در من تاب و توانش نیست
کین طغیان را باور کنم
گویا زمان ایستاده بود
جایی که سکوت
آخرین کلام تو ش
|
|
|
|
|
امروز
همه شادندُ میرقصند...
|
|
|
|
|
ضرر داشت دلمْ فرصتِ دیدارِ تو را!
مگرْ دلم بودْ شنیدنْ به آزارِ تو را!
|
|
|
|
|
ویــران تر از ویـرانه ای ، در قصــه وامانـدم
گویی که بعد از رفتنت ، از خویش جاماندم
هرجایِ ا
|
|
|
|
|
بگذار هم ساقی و هم قدح بدانند که وجود دارند چون تو هستی.
|
|
|
|
|
جان به قربان تو و چشم فریبائی تو
کرده مجنون همه را این همه، لیلائی تو
|
|
|
|
|
من از انسان فرداروز میترسم
|
|
|
|
|
فر فریاد در سیر سکوت فواره ایست
|
|
|
|
|
از تمام میزهای روشن
و مسیرهایی که به مقصدی نرسیدند گریختهام.
از مردانی که
تشنهی خوراک مرغ
|
|
|
|
|
هلی تتی در بمو
بیته امه کوچه سو
بهار نارنج در بمو
بیته امه کوچه بو
|
|
|
|
|
دیشب به تمنای دلم به می خانه برفت
تا صبح به نوشید آرام آزادانه برفت
دیدی مرا بغل بگرفت هنگام و
|
|
|
|
|
گنجشک ها
مرا در سکوتشان جای می دهند
سپیده دم که هنوز
خورشیدبه باغ پا نگذاشته است...
حال،کوله با
|
|
|
|
|
بلیم بوکولوب گوزولریم گورمور سسیم چیخمیر
گنه ده سن وفاسیز منی بیرجه دفه سئومدون
|
|
|
|
|
برده دل را در میان جنگ و خون
رو به هر سو می وزد باد جنون
|
|
|
|
|
گویند که با فاصله است
که عشق میماند پاک
اما چه کنم
که من نتوانم چشم برگیرم از آن
چشم تو و
خ
|
|
|
|
|
واژههایم دیگر نمیآیند…
نه که تمام شده باشند
نه!
آنها هم
از تو بریدند
|
|
|
|
|
ای کاش بیدارم کنی زین خواب تکراری
|
|
|
|
|
حیف که تو امید به رفتن داشتی...
|
|
|
|
|
از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم
|
|
|
|
|
دل شکوفا شد به مِهرت ای بهار ازلی
می تَپَد در خاک و خون چابک سوارِ ازلی
|
|
|
|
|
گویند خدایی دارد این داستان دنیا
|
|
|
|
|
خیابان
بیانتهاست
مثل اندوهی که
در چروک پیشانیاش
خانه کرده.
|
|
|
|
|
من اگر بشنوم هر روز صدایت را جان
باز هم دلتنگم
|
|
|
|
|
ببار این لحظه های درد را باران
ببَر از خانه فصلِ سرد را باران
|
|
|
|
|
پدرم رفت و دلم رفت و دلم رفت
|
|
|
|
|
ز یاران قدیمی که خبر نیست
ز آثار نفیس شان اثر نیست
|
|
|
|
|
کنعان که رها شد ز غم و غصه ی یعقوب
|
|
|
|
|
...ولی، من خوب می دانم
که از راهی که رفتی
بر نمیگردی
و.......
|
|
|
|
|
خداوندا تو ای تنها پناهِ بی پناهان
به کامِ ما بگردان زندگی را شاد و خرم
|
|
|
|
|
با تو افتاده ام انگار به دنیای دگر
بافتم دور خودم پیله ی رویای دگر
بعد پروانه شدن ، دو
|
|
|
|
|
خداوندا، عطا کن خیر و اَنعام _زِالطافت، به سال و جمله ایّام
|
|
|
|
|
هر قطره اشک تو را
من چشمه می بینم
|
|
|
|
|
آنقدر نوشتم تا که هر معنا به مرگ دلبسته شد / دامان موعودی که نیست ، قتلگاهِ روحِ واژه شد
|
|
|
|
|
دور از تو دلم تنک است ....
با شعر و غزل قهرم
|
|
|
|
|
به اندازه ی تمام اشک های فراق
|
|
|
|
|
تکه سنگی آمد و بر سینه ی دربی نشست
ز این مصیبت، ناله ای بنمود و احوالش شکست
|
|
|
|
|
زندگی عجب واژه ای سر بسته ایست !
عشق عجیب در میان واژه ها آرام
|
|
|
|
|
گر خواهی رسی به کمال و تمام
اهدافت پر صرافت باشد و راهت استوار
|
|
|
|
|
خزانی از جهان شد بر تو، ویران
ز مردی ات، دلت را کن خروشان
شکیبا باش در راهی ز خونت
یلی خود باش ت
|
|
|
مجموع ۱۳۱۰۸۹ پست فعال در ۱۶۳۹ صفحه |