جمعه ۱۰ فروردين
|
|
غم دوست را به جز دوست به کسان نمیتوان گفت...
|
|
|
|
|
برای خاطرم که غمگین است
دیدار او نوشداروی شیرین است
|
|
|
|
|
در نقشه ی چشم شما
جنگ جهان سوم است.
|
|
|
|
|
یا رب تو چه دانی که چه شد دوش مرا
آن پیک تو حتی نکند نوش مرا
یک گندم جنّت بس و آگاه شوم
نوشم قدحی
|
|
|
|
|
صنم آرام میآید به سمتم
و میگوید کنون برگیر دستم
|
|
|
|
|
تو چرا دور شدی از من و دل درد که درمان دلت شد
که عزیزم کچه ای عشق دلم عشق که مهمان دلت شد!
|
|
|
|
|
بارها توبه شدو توبه شکستم
بعد بیچاره شدم غمزده گشتم
نور حق بر دل تاریک نتابد
روشنی بخش چو د
|
|
|
|
|
از کوی چون تو کریمی سراغ ندارم
جز شادی عشاق نشانی و سری ندانم
سر مست از امید و شادی هر لحظه روان
|
|
|
|
|
سجادم و با سربلندی فاش میگویم
من میوه باغ حسین و شهربانویم
|
|
|
|
|
این قلم، رویین تن است در عصر ما
ما بمیریم، او نویسد نام ها
|
|
|
|
|
مرا ببر به دشت پر ز لاله ها
مرا ببر به جنگل پر از بلوط
مرا ببر به عمق خاطره
مرا ببر به سوی رود پر
|
|
|
|
|
دلـم ؛
دریـای خون ،
دشتِ جنـون ،
صحرایِ محشر بود...
|
|
|
|
|
سر درد می گیرم ببینم با کسی هستی
از قرص های تلخ قبل از خواب می ترسم
|
|
|
|
|
💐 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 💐
از عبورِ تو مرا فاصله ها دشوار است
|
|
|
|
|
من آن عددم که ضرب در تو
امیّد توان رساندنم بود
|
|
|
|
|
آخرمن ، پای رفاقتِ تو پاسوزمیشوم
|
|
|
|
|
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
|
|
|
|
|
مرهمی نِه به دلِ زخمی ما حضرت عشق
نه طبیبی است در این شهر که احیا بشویم
|
|
|
|
|
بکوب باران!
بکوب باران
بر خسته ی شانه های این شهر
|
|
|
|
|
صنما زکر دعایی به لبم داده ای
حلقه ی شعرو ادبم داده ای
شنونده بدم تو پسندیده ای
مجلسی شمع طربم د
|
|
|
|
|
به چشم تو معتاد و وابسته ام...
|
|
|
|
|
حُسنِ تو هر قدر افزون است عاشق زارتر
حُسن زیباتر که باشد دردِ آن دشوارتر
|
|
|
|
|
نازنینا
می دانم دایره
دایره مهربانی نیست
و در این زمانه تیر و شمشیر
|
|
|
|
|
خو کن به تنهایی و با خود همنشین باش
دردی که دارد عشق، تنهایی ندارد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
در زمره این قافله ی دست فروشان /از بردن دستی به خطا دست بپوشان
|
|
|
|
|
کشیدم خط آبی با مدادم
به دریای دل تو ، پا نهادم
|
|
|
|
|
من به افسونگری چشم تو عادت دارم
|
|
|
|
|
تو ای راوی ز رؤیت آمدیْ عِشقَتْ بِگُستَر
مزاجِ عشقه تو میشوَد صُحبَتْ اما بِگُستَر
چو مَردُم از
|
|
|
|
|
دیدمت باز خاطراتت در سرم تکرار شد
|
|
|
|
|
تو تنها تکیه گاهی ای خدای لایناهی
|
|
|
|
|
و من امروز بدیدم
آنکه هر دم ، دم به دم
گشته بودم در پِی اش
|
|
|
|
|
زنگ را که می زنند
و من ....
|
|
|
|
|
هنوزم دخترِ هامون تو جاری بر تنم هستی/هنورم قلب من تنهاست ، ببین این شعر بارانیست
|
|
|
|
|
جهان چشم دارد به امداد تو
|
|
|
|
|
ای مومنان بدانید کز بند دین برستیم
|
|
|
|
|
گِئتْمَه اِیْ سَرْوِ چَمانیمْ گَلَه جَکْ فَصْلِ باهار
|
|
|
|
|
بی تابی ام امشب شده هم نالهٔ باران
|
|
|
|
|
ای عشق دراین میانه بمان و مرواز کنار ما
که آشفته میشود ز رفتن تو رو زگار ما
|
|
|
|
|
ماه فروردین صفا دارد کنار کیش مهر
پر ز مرجان می شود فصل بهار کیش مهر
|
|
|
|
|
درمیان این جنگلِ آرماتور و تیرآهن و فولاد
|
|
|
|
|
جان و دل را می دهم تا دلبری پیدا شود ..
|
|
|
|
|
نوشمنشدی نیش بماندر دل و جانم
آتش بزن از قصد تو بر روح و روانم
|
|
|
|
|
چه در بند سخن انسان زمان می بینم
امروز هزار رنگی انسان درجهان می بینم
رفته رفته پا یان عصر قلم و د
|
|
|
|
|
خنده های تو
به تن مُرده ی بیابان
می دهد بی شک
تن پوشی از جنس بهار ...
|
|
|
|
|
زندگی کن جاو دانه
به مهر پر به پیمانه
|
|
|
|
|
ما سرشار از حرف های نگفته ام
اشک های نریخته
بعض های مانده
ما لبریز حسرت هایی که افسوس شدند
آغو
|
|
|
|
|
نه این گوشه گیری نه این انتظار
نه این حال و روز دلِ بیقرار
نمیتونه از عشق تو کم کنه
توو قلبم همیش
|
|
|
|
|
در جسم خسته جان جدیدی خوش آمدی
|
|
|
|
|
چند روزیست وقتی جلوی آیینه می ایستم، خودم را در آن نمیبینم!
نمی دانم آیینه خراب شده است یا من!
|
|
|
|
|
روزی خدای کوچکم ، الان ...
|
|
|
|
|
_آی عشق!
تو روشن ترین آیه ای
پاک ترین سوره ی ناب!
|
|
|
|
|
در میان این همه ارثت تفنگت نیستم ؟
|
|
|
|
|
یاران همه آواره
میانِ اینهمه تمساح ! میانِ خون و آرواره
|
|
|
|
|
چه زهدی کز ریا همسنگ یک ساغر نمیارزد
بهشت نسیه بر پیمانه ی آخر نمیارزد
|
|
|
|
|
همه ، سر در میان زانوان خاک و جزا بیدار
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۸ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |