جمعه ۲۳ شهريور
|
|
در جان این جهان
در فصل بیزمان
در ذرههای جان
در شعر من بمان
ای یار بینظیر
...
|
|
|
|
|
یک شبی چون همیشه خوابیدم
وانگهی خواب جالبی دیدم
|
|
|
|
|
مثل یوسف در دلِ مصرم که از کنعان به دور
غرقِ رودِ نعمت و نازم ولی آزاد، نه
|
|
|
|
|
گفت که در مُلک غزل نیست مرگ
عشق بماند به جهان پایدار
|
|
|
|
|
من فکر کنم که واقعا پیر شدم
از بودن و زندگی دگر سیر شدم
|
|
|
|
|
در این گلشن مترسک از نوای شاد می ترسد
ستمها کرده بر گلها از استشهاد می ترسد
|
|
|
|
|
آنکه اعلامِ خدایی میکند
با ستم قدرت نمایی میکند
نزد او محکوم میباشد اگر
هر که حق اش را گدایی می
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
باز در پشت برج آزادی
قاصدک ها اسیر زنجیرند
یاس و نسرین و لاله های سپید
یک به یک
|
|
|
|
|
احوال تو آنگونه که بود،هست نِگارَم؟
|
|
|
|
|
با خیالی راحت
کَفه ی مرگ خودت را بگذار
ای دل دل شده رفته
به غارت خوش باش
که همین عیش تو را بس با
|
|
|
|
|
میدانی؟؟؟
اینجا همه درست کردارند
اما...
کسی حرف راستی نمی گوید
|
|
|
|
|
رنگ گیسویت طلایی ، دخترِ شهریوری
|
|
|
|
|
طلوع ستاره چشم هایت چه زیباست!
|
|
|
|
|
خواهم از شعر شاهکار کنم
عقل واندیشه را بکار کنم
مثنوی را بسی دراز کنم
مدح ایران سرفراز کنم
|
|
|
|
|
چشم روشنگر صبح
یه بغل ترانه ساخت
توی تنهایی شب
یه مسافر جاگذاشت
خط پا خورده دشت
رفت تا مرز افق
|
|
|
|
|
مُهرِ خاموشی زدم بر دور باشِ هرزه گویان ...
|
|
|
|
|
بیخود از خود تا شوی بینی ثمر
تا شود آسان پریدن زین قمر
|
|
|
|
|
آخرین پناه در آغوش شبهای بی پایان...
|
|
|
|
|
«وهیشته»
ای زیباترین آفریده هستی،
ای فرجود دادار،
شیرینترین کام گیتی،
تو آمدی،
در اوج ناامید
|
|
|
|
|
زندگی را سهل بگیریم.
کمی آسان.
کمی زندگی کنیم
|
|
|
|
|
💚 کنون این کلبه ی دل شد سرایت💚
💚سر و تن زیر پایت، جان فدایت 💚
|
|
|
|
|
اسباب بازی من افتاده و شکسته 💔
اما چیزی نگفتم که وسیلم شکسته💔
چند روزیه مامانم هیچ نمیدونه چیزی
ا
|
|
|
|
|
مرگ دیگر گونه کودکی بود
انگشت های باد راهمواره می شمرد
|
|
|
|
|
در شب میلادت
گل زیبا ..........
بهترین ها را من
آرزو خواهم کرد
عمر جاوید و بلند
دل شاد و لب پرخ
|
|
|
|
|
هوا
هوای خُنَک
رقصِ درختِ انگور درحیاط
مرا می برد
به شهرِ شعر
آی دل زنده می شود
سرشار ز ِ شور
|
|
|
|
|
خواهم از شعر شاهکار کنم
عقل واندیشه را بکار کنم
مثنوی را بسی دراز کنم
مدح ایران سرفراز کنم
|
|
|
|
|
از همان لحظه که در دام تو گیر افتادم
|
|
|
|
|
من رشک می ورزم به درد دردمندان
|
|
|
|
|
یک غزل و دو رباعی از مهدی ملکی الف همراه با عنوان
|
|
|
|
|
فروزان!
چه زیبا می رقصی...
|
|
|
|
|
"طنین" گریهی "بــاران" شبیهِ سرنوشت من
"خُروش" ابرِ "پاییزان" شبیه سرنوشت من
"سکوتِ" کهکشان در
|
|
|
|
|
«یک نمایش و بی نهایت اجرا»
صحنه ی یک
پشت شیشه،
بَرّه ی کوچکی میچرخد
در چمنزارِ مصن
|
|
|
|
|
تمامتان فدا شوید ، فدای موی مادرم
سلامتی فقط شود روانه سوی مادرم
|
|
|
|
|
مردی حیران
زودتر از عاشق می میرد
|
|
|
|
|
به چه باید بخندم مادرم ؟!
به آغوشی که حصارش بسته راه نفسم را
|
|
|
|
|
خواستم تو را شعرت کُنم...
|
|
|
|
|
زندگی کردی به شهر کوچکی
گوشه گیری، ناشکیبی ، مردکی
|
|
|
|
|
باید این چشمه بگرید به هوای من و تو
باید این باغ بخندد به صفای من و تو
|
|
|
|
|
میآید آنچنان که بگویی خزان برگ
|
|
|
|
|
اگه یار باشی می آیم ، تو اگر صدام کنی
سرِ دار باشی می آیم ، تو اگر صدام کنی
|
|
|
|
|
برخیز و بیا که مهر در چنگ تواست
بیچاره سمن همیشه دلتنگ تواست
صبحی تو و روشن تر از آیینه تویی
برخی
|
|
|
|
|
شده عاشق بشوی،عشق ندارت بکند؟
|
|
|
|
|
نزدیک حرم پر شدم از جلوه ی ماهش
گویی که دلم مست شد از شوق نگاهش
|
|
|
|
|
چه میتوان گفت
به این بیابانِ پُرجرس که سکوت اش فیلسوفانه میمیرد
ودرتنِ خیابان شوری غم انگیز است
|
|
|
|
|
چشمم به راحت مانده برگردی،خطر کن!
|
|
|
|
|
خیلی سالهِ نشدِه بیام به پابوس حَرم
گَمونم دیگه نمی خوای بِکشی دست رو سَرم
پُرِ از سیاهی و خجالتم
|
|
|
|
|
اینجا چه جایی ست که ،
آشنا مرا بیگانه میخوانَد
|
|
|
|
|
موهایت را چتری میزنی...بارانی تر دوستت دارم
|
|
|
|
|
دل من تنگه تو شد
ولی گویند نباید باشد
دست من سمت تو آمد
ولی گویند نباید آید
فکر من در تو کمی غر
|
|
|
|
|
ریسمان گشته ، نشسته به دل شمع وجودم
|
|
|
|
|
بنشین که باران بگذرد ، جادوگرِ زیبایِ مرگ/ کاهنه ای آبستنِ زرتشتِ گیسوانِ توست
|
|
|
|
|
هوا گرفته است..
این فانوس لرزان
با باد قرارداد صلح نوشته است
|
|
|
|
|
شعر کودکانه شهادت امام حسن مجتبی (ع)
|
|
|
|
|
خوشا آن دل که جَلدِ کوی یار است
برای دیدن محبوب خود چشم انتظار است
خوشا آن دل که در درگاه سلطان
ه
|
|
|
|
|
خواستم باری کشم از دوش تو اما نشد
|
|
|
|
|
همسایه دیوار به دیوار من ای عشق
ای باخبر از غصه و اسرار من ای عشق
|
|
|
|
|
ز قبر ها همه بوی گلاب می آید
|
|
|
|
|
یجوری خسته از راهِ درستی
که بیراهم نمیخوادت عزیزم
من و از واژههات کم کن دوباره
ببین بیبرگ،
|
|
|
مجموع ۱۲۶۶۲۳ پست فعال در ۱۵۸۳ صفحه |