جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
دکلمه ازبانوی غزل
نیره ناصری نسب
*******************************
من لاله ی صحرایی ام با من تو همد
|
|
|
|
|
چرا بغضمون رو دیگه نشکنیم ؟
حالا که شاپرکا سیاه پوشن !
|
|
|
|
|
از عرق کارگران زر بدهید به...
|
|
|
|
|
تو را خواهم نواخت ...با همان سنتور کز کرده گوشه اطاق
|
|
|
|
|
من ان ناپایدار دلنوشته بر ساحلم ،
|
|
|
|
|
فصل نگاه
نفسم هستی و بی تو نفسی نیست مرا
ای همه هستی من جزتوکسی نیست مرا
زلف پُرچین تو چون سل
|
|
|
|
|
عشقـــم به تـــو آسمونی بـودو
شب، ماه ِ چشماتو بوسه می زد
ازتـــو غافل شدم، یــه غریـبـــه
وسط عش
|
|
|
|
|
تا کی دھان شعر ھایم را ببندم
تا از تو نگویند.
دل من ھیچ
ولی مگر میشود
جلوی این واژه ھای عاشق را
|
|
|
|
|
دیشب تمامِ زندگیش را مرور داشت
|
|
|
|
|
مهتاب عشق
شراب ناب شیرازی تو را مستانه می نوشم
خرابم کرده ای پیراهنی از عشق می پوشم
به جان جام
|
|
|
|
|
شد زمین و آسمان پر شور و شین
آمد عاشورای خونین حسین
|
|
|
|
|
روزی به تو گفتم؛
عشقمان بی سرانجام است
لبخند زدی و گفتی؛
این حباب بر آب است
|
|
|
|
|
نمی دانی چه آشوبی به پا کردست لبخندت
|
|
|
|
|
چشمانت سادگی ام را خرید......
|
|
|
|
|
دراین زمانه که عاقلان به حبس اند و،
جاهلان به جولان
|
|
|
|
|
دلا تا توانـی ، به دانش گرای
به بـی دانشـی ،بـر نیایی به جای
دلا تا توا
|
|
|
|
|
تا کجا دلخوش به این عنوان انسان داشتن!
|
|
|
|
|
اشک های سرازیر شده ات را به جای دیگری ببر...
|
|
|
|
|
"ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم"
هرچند که در خود بشکستیم چو شیشه
|
|
|
|
|
هزار بار نوشتم تب ترانه تویی عشق
هزار مرتبه گفتم چراغ خانه تویی عشق
|
|
|
|
|
كسی كه عمری نگاهش
وصدایش
الهام بخش لحظه هایم بود
چرا نماند؟؟؟
وقتی كه رفت چرا؟؟
مرا همراه خود ن
|
|
|
|
|
من میل به آن قد بلند رعنا دارم
|
|
|
|
|
از نگاهت خوانده ام هرآنچه هست و نیست را
|
|
|
|
|
جانم چون عطردانی خالیست
عطر وجودت را در جانم بریز
|
|
|
|
|
نوشتم بر شما اندیشههایی
نماز خوان گر در مسجد نباشد
دیگر مسجد ندارد محتوایی
اگر مسجد به پا باشد
|
|
|
|
|
دل تنگ دوره آتش عشقت هر شب بزمی به پا میکرد/
من و غم مطرب و یادت در میان چه جنجالی می کرد
چشمم به
|
|
|
|
|
اینکه هر لحظه به خوابِ شبِ من می آیی/
کار من نیست،بپرس از دلِ بی تقصیرم /
|
|
|
|
|
موج این قلب وصل شد به تو
تقدیر پرشد فقط ز تو
|
|
|
|
|
و عشق تنها نقطه ضعف جنگجویی بود
که ...
|
|
|
|
|
من دست روی هرکه نهادم که ما شویم / تقدیر بود، روی دلم پا گذاشت رفت. شکیب داودی
|
|
|
|
|
یک غفلت و یک عمر پشیمانی
یک بوسه و یک خلسه طولانی ...
|
|
|
|
|
از دیدن روی ماه تو خجسته هستم
با هر قدمت قلب و دلم باخته هستم
من دلزده از مَرِّگی عالم خویشم
|
|
|
|
|
ای پرنده یْ آسمان! ای عشق!
|
|
|
|
|
اونقدَر ز دست ما این چرخ گردون بازی دیده
با تعجب میگه حکمتش چی بود این آفریده؟َ
|
|
|
|
|
غزلی برای سلطان حسین منزوی، که وقتی پشت تریبون برای شعرخوانی حاضر می شد، کوچولوهای صدرنشین، جلسه را
|
|
|
|
|
تو فهمیدی ولی
هرگز به روی خود نیاوردی
تبانی های گرگ پیر و سگهای نگهبان را
|
|
|
|
|
امشب دلم محو تماشای تو شد ای عشق
|
|
|
|
|
خوش به حال آن کس ز دنیایی فرار
|
|
|
|
|
مدت ها بود که احساس ها در من مرده بودند،به هر جا نگاه میکردم تاریکی و پوچی بود،خسته در راهی که هیچ ا
|
|
|
|
|
مرگ بر انسانهای خارپرور
و گلنشناس!
|
|
|
|
|
یک سپید کوتاه+ یک کوتاه کلاسیک+
یک غزل همراه با نکاتی پیرامون آرایهی ایهام تناسب.
|
|
|
|
|
در نگاهت، کودکانه هایی ست
که مرا با خود
به روی ترازوی الاکلنگ
به روی آونگِ تاب ، می بَرَد
|
|
|
|
|
همیشه حسرت و دلتنگی در تقدیر دل تلخ و پیله میماند...
|
|
|
|
|
من آن بينا بصر باشم،كه چشم اَر وا كنم روزي
چو قارون درغلط باشم ،زِ سوداي زر اندوزي
|
|
|
|
|
به شاعر میدهد الهام، چشمانِ غزل خیزت
حدیثِ باده و جام است آن لب های مِی ریزت
|
|
|
|
|
بـاران مـی بـارد
مـی خزد درد آرام روی دفـترم
شـهر غمـگین ،
|
|
|
|
|
همچوکارآگاه ماهر ، زُبده وزبرو زرنگ وکشته کار
می کند تعقیب خود؛
سالها موضوع یک پرونده ی ، دزد
|
|
|
|
|
رنگین کمان ناخود آگاه
من سیاه و تار از تو و دنیا به جنگت می آدم شمشیر ز رو بسته
تو پیروز جنگ بودی
|
|
|
|
|
درد دارم درد عشق و درد دوست....
|
|
|
|
|
...او به محاصره سپاه رنج دراومد و تسلیم شد
|
|
|
|
|
به گوش شانه نگفتم حدیث زلف سیاهت
شبی ز زهره شنیدم حکایت رخ ماهت
|
|
|
|
|
🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤💦🌈🌱🌼🌱🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤️
برای مادرمان
مادرِ نازکتر از برگ گلم
ای که یادت ساکن کُنج د
|
|
|
|
|
زلال تر از چشمه اشک بودی
و
غرق نگاهت میشدم
تصنیف عقیق چشمهایت را
من بودم
که می سرودم
|
|
|
|
|
نمیدانم در این عالم کجا بهر تو بنویسم
|
|
|
|
|
خدایم گذشت کن گذشت ذات توست
|
|
|
|
|
باز هم غم امد و دیوان حافظ را گشود
جام می را سرکشید ویک ورق مستانه زد
|
|
|
|
|
به جان بند بند وجودم افتاده اند
موریانه های دلتنگی
|
|
|
|
|
بعد آن شب چِقَدر غصه نوشتند به پام...
...وَ سپس خوردن غم ها چِقَدر آسان شد...
|
|
|
|
|
با چایی تلخ زندگی قند بزن
|
|
|
|
|
غربت حال و هوای من دل تنگ رسید
تو مرا مام وطن بوده ای و جنگ شدی
|
|
|
|
|
رودی از عشق تو دارد این دلم
وندران مهر تو گشته است روان
|
|
|
|
|
کسی اینجا جنون بی کرانم را نمی فهمد
دلیل گریه های بی امانم را نمی فهمد
شبیه بچه ای با گ
|
|
|
|
|
تاخرخره پُری، از خاطره ولی
بی حوصله شدی، حرفی نمی زنی
|
|
|
|
|
وهر بار سهمی از بودنم ...در کنار خودم زنده زنده به گور شد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۶ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |