جمعه ۱۰ فروردين
|
|
هرکوچهٔ تنگی که ازآن کوچه گذشتم....
|
|
|
|
|
آمیزش تاریکی با نفس هایم
حامله شده است شُش هایم
چه جنین نامشروعی است بازدم
|
|
|
|
|
درکوچه های شهر، هوا بارمی زنند
وآن را برای هوس به انبار می زنند
در باغِ پشت کوچۀ ما بوته های گل
د
|
|
|
|
|
ذهنم آبستنِ فکریست؛ بدیع!
به ماماییاش آمده،
[قلم]!!!
|
|
|
|
|
با اولین باران پاییزی تورا به خاطر می آورم
|
|
|
|
|
مثل پروانه ای که تو پیله...
|
|
|
|
|
گل امید
پرنده ای که از اینجا نمی پرید اینجاست
همان که دور دلش یک قفس کشید اینجاست
|
|
|
|
|
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا…
در گلو شکست
|
|
|
|
|
فرموده که آفریدمت من به کبد
|
|
|
|
|
کجایی ای تنهایی پر از اسرار
ای رازهای مگو
در آشیانه های اندوه
در لانه های مار
در کنایه ی پن
|
|
|
|
|
یکی از همین روزها همهی خودم را از این زندگی پس میگیرم و به خواب می روم؛
به دعوت دریا
به دور
|
|
|
|
|
سر+دار بیا...
دل+آر
دل+آر
دل+دار
بی+دار بیا
در این سکوتِ شبِ عیّار
بی آه بیا
|
|
|
|
|
من اولین باری که دیدمَت
عاشقَت شدم،
اون وقتا یه دختر بچه شیطون بودی
با کلی ناز و غمزه،
هیچ با خب
|
|
|
|
|
بگو به برگهای زرد چه سخت ضربه میخورند
به وقت بی نوا شدن به زیر پای عابران
|
|
|
|
|
خود را به هزار رنگ در آورد
شاید رها نکند
اما چه سود
که برگ
از چشم درخت افتاده بود...
|
|
|
|
|
متاب ای ماه در این شهر،عشقی پا نمی گیرد
محبت در دل چون سنگ اینها،جا نمی گیرد
|
|
|
|
|
همیشه رویای پرواز را
در سر می پروراندم
|
|
|
|
|
پاییز؛
ناب ترین شعر بارانی ؛
|
|
|
|
|
آشفته تر از موی پریشان تو هستم
دیوانه و مجنون بیابان تو هستم
دل در گذر ثانیه ها بی تو شکسته
هم
|
|
|
|
|
بی محابا ...
جاری می شوی !
درون رگ هایم ؛
از اندوه جا می ماند پیکرم ...
و اشک پنهان می شود ؛
در
|
|
|
|
|
درشور خداوندی ،مجنون رهش باید
در سوز وگدازاینک،دیوانه رخُش باید
|
|
|
|
|
سوگند به خورشید
و پله ی مدام کبوتر
بربام بیکرانه ی مشرق
|
|
|
|
|
روستا پر از طنین نوسان زنگوله هاست..
چشمه به یکایک روستا نشینان صبحانه می دهد!
|
|
|
|
|
زمین
خانه ی من است
فضیلت
برادرم
چشم مرکب م
هرشب شخم می زند
ایمان را در زمین بایر مغزم
|
|
|
|
|
سهمِ پروانه، از عشق،
سوختن هست و، فنا...
|
|
|
|
|
دردی که غم،ابراز خواست اما نشد
|
|
|
|
|
دگر فرقی ندارد جمعه یا شنبه
همین امروز بیا مهدی دگر دوریت برای مردمان بسسه
|
|
|
|
|
چه کردی، شادی شاهد غم های تو گردید
گمانم مشق عشق دیروز را بدخط نوشتی
|
|
|
|
|
شبهای بارانی پاییز زیبا بود
اما قدمهای دونفره مان هیچ گاه به مقصد نرسید
|
|
|
|
|
يكي يكي كم مي شويم هر روز ، چندي ست
مي تازد اين آفت چه عالم سوز، چندي ست
مردم گريزان از هو
|
|
|
|
|
ترسـم از آنكه روز قيامت سراسري
اعمال خـلق شعلـه بود مثل آذري
فردي نباش
|
|
|
|
|
فاصله ها که زیاد شود خاطره ها رنگ می بازند و سکوت پررنگ
چون دو غریبه خواهیم شد که می رویم از یاد هم
|
|
|
|
|
رفتی ز کویم ای پری کندی ز بال من پری
تنهای بی سامان شدم از جور این در به دری
|
|
|
|
|
من که تا کنون ندیده اَم رد پای مهربانی
|
|
|
|
|
((زیباترین شب))
زیباترین شب آوای زندگی
چه دشوار گذشت
|
|
|
|
|
روزِ پسردارشدنِ حاکم ، بارعام دادند
|
|
|
|
|
دستم به ریحان های باغچه می رود
طعم تو زیر دندانم...
|
|
|
|
|
پاییز یه زنه
یه زن که به انتظار نشسته
توی این انتظار هر روز موهاشو یه رنگ میزنه تا خوشگل تر بشه وا
|
|
|
|
|
قورخورام هیش گورمیم قیخ یاشیمی
استوری ایلیسن مرحوم حسین هاشمی
|
|
|
|
|
بــا همّــتِ والایِ دلیــــــران
آزاد وطـن بـه هـــر کـــــرانه
تاریخِ دفـاعِ هشت ســالـه
|
|
|
|
|
میان این همه عاقل
دیوانه منم
|
|
|
|
|
نه خاک پاک مانده آن من ، نه خانه ای نه محفلی برای من و یار مهد عاشقانه ای
|
|
|
|
|
نازنینی استکان بر استکانم می زند
|
|
|
|
|
خــــدا را دیــــــده ام مــــــــادر
کـه جــــاری در زبـانــت بـود
|
|
|
|
|
دیار شامیدن گلوب ، باشی بلالی
زینبون
گلوبدی قبریوه قوناق ، سنون وفالی
زینبون
|
|
|
|
|
چه داستان تلخیست زندگی...
|
|
|
|
|
گاه گاهی از خودم می پرسم
در شباهنگام که همه در خوابند
مثل من بیداری؟
و از هزارو یک شب خاطره ها
ی
|
|
|
|
|
ای شقایق ...پاییز گاهی همان صدای باران است
|
|
|
|
|
به غیر از بغض و گریه، برایم هیچ راهی نیست
نشستی گرچه پهلویم ، ولی از عشق نگاهی نیست
|
|
|
|
|
از خانهی آرام من ویرانه میخواهی
|
|
|
|
|
جـاذبـه قـانـون جـذبـسـت یا فـرود سیب عشـق؟
درک جـذابـیـت از کـشـف نـیـوتــن مـشکـل اسـت
|
|
|
|
|
تویی که رفتی و بر مرکبت سوار شدی
تویی که سرزده بر خاطرم هوار شدی
شبیه یک نفر از مردمی ولی وقتی
گذ
|
|
|
|
|
باید
فانوسی روشن کرد
وزیبایی رهاشده را
نمیان کرد
|
|
|
|
|
ما فقط از معرفت دم میزنیم...
|
|
|
|
|
به شادی یادِ خوبانست یادت
|
|
|
|
|
دم فرو بستن به ظلم ظالمان ایمان نبود
|
|
|
|
|
کاش ثبت احوال کند ثبت احوال دلم
|
|
|
|
|
من آن کوهم مثل صخره
پر از مهرم مثل بارون
من انسانم پراز احساس
ولی با این همه عادت
فلک کرده مر
|
|
|
|
|
غزل :مرغ اخمالویِ ِ مینا
تازگی ها فکر این «ما» نیستی ... طوری شده ؟
مرغ ِ اخمالویِ مینا نیستی ..
|
|
|
|
|
پروانهی احساس من پروا ندارد
از سوختن در راه شمع عشق محبوب
|
|
|
|
|
چوپان گلوی برّه بریده ......
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۸ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |