يکشنبه ۲۹ تير
|
|
روی زخمِ شب چقدر داغلمه بسته
|
|
|
|
|
نه جوهری بود،
نه کاغذی برای نجات واژهها،
فقط
دستی لرزان
و سکوتی
که از سالهای دورِ تلخ،
در جا
|
|
|
|
|
در وصف زندگی، تاریکی دید و فراز و نشیب ها... از دید یک نوجوان
|
|
|
|
|
باز که چشم فلک رود خروشان شده!
|
|
|
|
|
حرف دل
قلمی خشکیده وذهنی پوشالی
دلی لبریز و وچشمی بارانی
واژه های تکراری و ترکیب های خالی
|
|
|
|
|
قمریان از دشت میگیرند امتحان
|
|
|
|
|
دفتر تاریخ
رسوا می شود
و ورق می خورد
برگ برگ
باز آتش سوزان غم
پر می کند دنیا را
باز خون
|
|
|
|
|
من یقین دارم که ظلم نیست پایدار
میرسد روزی که گردد آشکار
|
|
|
|
|
گفتم به پیر که نصیحت کُنم، به چند
گفتا به گوش باشُ و شنو به نوش
گفتم که سالهاست، اسیر گشته ام به ر
|
|
|
|
|
چون بپرسند اسم رمزش چیست
تو بگو نام اوست پاناتی
|
|
|
|
|
به پایان چون رسی فردا چه جشنی میشود دنیا
|
|
|
|
|
دل را به جز خیالت راهی به سر نباشد
|
|
|
|
|
شکسته بود دل از ابتدای قصه ولی . . .
|
|
|
|
|
پسر ام البنین علیهما السلام
|
|
|
|
|
از هر طرف اخبار ناهنجار می بارد
|
|
|
|
|
کاشکی می ماند اما،
نمی ماند
|
|
|
|
|
درسراپرده ی دل عشق به مولای علی پنهان است
عشق چون یوسف و.ا ین خانه ی دل کنعان است
|
|
|
|
|
" آوازِ ناگفته یِ دانه ها "
ما
از آفتاب خواستیم که به خاک بیامیزد
نه برای سوختنِ آخرین برگ
ک
|
|
|
|
|
ز هر چه کار ایام میکرد،دست کشیدی
چهره پوشاندی و اشک چشمت را نیافتم
|
|
|
|
|
در مورد حملات مغولان و شکست آن ها همیشه در طول تاریخ.
|
|
|
|
|
دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد د
|
|
|
|
|
ز جبر عشق شاعر گشته ام ورنه مرا با شعر
چه پیوندی، چه پیمانیست هم با دین و ایمانم
|
|
|
|
|
چگونه توجیه میشوند اینهمه گونه های بیحد
|
|
|
|
|
باران**
حتی اگر
سکوت
فرمان کنی،
|
|
|
|
|
در سینه شرر هست، ولی نورِ سَنا نه
لب تشنهٔ حق مانده، ولی جرعهنما نه
|
|
|
|
|
اینجا کلمات هم خالی از معنا شده اند
|
|
|
|
|
نمانده بین ابالفضل و شمریان صحبت
|
|
|
|
|
خورشید سردار حسین بن علی است
|
|
|
|
|
ممنـوعه ای ، چـون سیب هایِ مـادرم حـــوا
هرکَس به دام تو نشست همرنگ شیطان شد
عمـری از دلــدادگ
|
|
|
|
|
پای رفتنم هست ، ذوق چه قدم به کس برهانم
|
|
|
|
|
دل اگر آتش بگیرد، رزم میدان میشود
|
|
|
|
|
هرشب به یادت چشم هایم غرق اشک است
|
|
|
|
|
طلب سودای تو دارم ای یار در سرم
یار که تو باشی بیمار منم
|
|
|
|
|
آسمان دل من ماه محرم دارد
ماه عشق است و فلک مجلس ماتم دارد
|
|
|
|
|
بلوچستان، سرزمین عشق و زیبایی است که در دل هر بلوچ جا دارد. در اینجا چند بیت شعر در وصف بلوچستان و ا
|
|
|
|
|
یکی پایبندقول ،فعل ش
ارتش یک نفره
دیگری ؛بلیسترهای دارو،
سفیرمرگ به بازی همستر
|
|
|
|
|
در حاشيه ها انسانها ميميرند.!
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
"بمان ایرانم ای مادر که بی تو بر نمی تابم"
ببین از فکر غمهایت دگر هرگز نمی خوابم
|
|
|
|
|
هر چه هست، میگذرد در این تار و پود
سر بنجبان،تمام میشود این رنج و درد
|
|
|
|
|
کاش بشینی ساعتی پهلوی من…
|
|
|
|
|
حالا که فصل رفتن است،تو مرا رها نکن!
|
|
|
|
|
دریای نگاهت شررِ خواب و خیال است
لبخند تو آغازِ غزلهایِ مَلال است
|
|
|
|
|
پر شور و بیقرار، و در خود چه برقرار/
از اوج تا فرود، به تکرار بیشمار/
هموارهای که رو به سقوط ا
|
|
|
|
|
ما که رسیدیم،
بهار، پیشتر،
ردای سبزش را به دست باد سپرده بود،
و باران، چون بغضی در گلوی ابره
|
|
|
|
|
یک غزل و يک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
از پیچ گیسو گفتم
از قد رعنا گفتم و
هر «سروقد»ی گفت: من
از عطر شب بو گفتم و
هر «یار خوش بو» گفت
|
|
|
|
|
تلخ می گذرد
از تقویمِ این روزهای بهار
|
|
|
|
|
چون برکه اگر خورده تکان ها دِلِ تنگت
از عادت سنگ است کمی تاب بیاور
فرزاد الماسی
|
|
|
|
|
ببخش حال مرا بی تو حال من این است
|
|
|
|
|
خداوندا
سپاس که نبودم
در مرداب ترین لحظه ی تاریخ
|
|
|
|
|
کاش می شد گردسوز خانه را فانوس دریا جا زنم
|
|
|
|
|
خاک می گوید:حسین.......افلاک می گوید:حسین.....
|
|
|
|
|
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در ب
|
|
|
|
|
گشته ام کور چو یعقوب زِ هجران پسر
عاقبت پیرهن یوسف به وطن میآید
|
|
|
|
|
حالم شبیهِ غَمی است که ساعتها
زمان را به اشتباه جلو بُرده
و من نگاه کردهام به دیوار
...
|
|
|
|
|
در رگان غیرتمان می جوشد خون وطن ...
|
|
|
|
|
یا رها کن دلم از بَندِ هوایت به وصال / یا تهی کن سَرَم از تَوَهمِ فکر و خیال
|
|
|
|
|
و من
باز کوچ می کنم از تو
با چمدانی
پُر از خاطره...
|
|
|
|
|
می زند لبخند و دندانش به خون آغشته است
|
|
|
|
|
رازی به تو گویم همه جا خانه ی عشق است
|
|
|
|
|
چند حیوان بهر سازش با امیر
طینت خود را گرفتند با حریر
هر کدام آورده بودند پیشکشی
تا که شاید آبر
|
|
|
مجموع ۱۳۲۷۵۱ پست فعال در ۱۶۶۰ صفحه |