پنجشنبه ۱۸ بهمن
|
|
می روم تا گم شوم در لابلای خاک سرد
|
|
|
|
|
میرسد آرامشی با لمس ناب بوسهات
|
|
|
|
|
من در
میانِ کوچه هایِ
کودکی جا مانده ام
لابلایِ نسیمِ صبحدمان
بر صورتِ خیسِ گندمزارها
هنگا
|
|
|
|
|
تووی تاریکخونه ی عکس
دنبال عکسایی ام که
ایامِ قدیمو یادم میاره
|
|
|
|
|
کن تفکر .علمی فلسفی
راه دنیا چون پر از پیچ و خم است
کن تفکر راه دانش رو به راست
تو ،به کوشش راه
|
|
|
|
|
فرصت این که کنم خواهش و اصرار نبود
بختم از روز ازل با دل من یار نبود
|
|
|
|
|
به روی گل نشسته شبنمی از خون تبر تشنه
|
|
|
|
|
می شود تعبیر با دستان عشق
خوابهای صادق بیدار من!
|
|
|
|
|
بنا نکن به اسیری،برای من قفسی
|
|
|
|
|
تورا بوسیدم و دلشاد گشتم
ز شیرینی تو فرهاد گشتم
|
|
|
|
|
عصر بود؛
باران می بارید،
منبودم
و تنهایی!
|
|
|
|
|
دلبرا کز چشم تو فتنه به پا خیزد همی
چشم شهلایت کند یاد آور دیرین غمی
بلبل شوقم چنین آواره در کویت
|
|
|
|
|
کز این دنیا روم غافل ؛ نخواهم یادم کنید هرگز...!
|
|
|
|
|
اگر چه بیتو دوباره بهار آمدهاست...
|
|
|
|
|
****
مگذار عاشق سرگشتهءبیچاره درین/
وادی حیرت وهجران وبلا بسم الله/
****
با نگاهت بنما راه ویا
|
|
|
|
|
ای عشق حرف من اینست گل باخته نبیند تورا
هرچند از تو دورم بازنده ی عشق آشفته نبینید تورا
|
|
|
|
|
ز پیچ کوچه تا صورت ماهت پیدا شد
|
|
|
|
|
☆چشمان"۲"☆
تو زیباترین حادثه ای بودی
که در جان و تمامم نشیمن کردی
طبقه ، طبقه، در من برج شدی
|
|
|
|
|
ز انفاس تو عطر افشان شد عالم
تویی پاسخ برای هر سؤالم
|
|
|
|
|
در حریم حرمش حال دلم را خوش کرد
از بت و بتکده ها کند و به معنا خوش کرد
در وجودم عطشی بود ف
|
|
|
|
|
دو غزل و دو رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم یا عشق هیچکس را
|
|
|
|
|
پرندوش فکر ز خواب داشتم که سنگ بودم...
|
|
|
|
|
شعرم را تقدیم میکنم به عمه ی عزیزم .
|
|
|
|
|
اجتناب کردم از خودخواهی
خودخواهی
جلوی راهم سبز شد....
|
|
|
|
|
بدون نقطه ۳
کرده ام در وصل او صدها دعا
السلام ای طالع مسعود ما
در دلم صدها سلام و صد درود
سر
|
|
|
|
|
ما پهلوان و مرد این عصر نوین هستیم
بی هیچ ترس و واهمه آری همین هستیم
|
|
|
|
|
نگاهم کردی و لبریز آهم کردی و رفتی
به گیر و دار لبخندی تباهم کردی و رفتی
|
|
|
|
|
این رد پای مانده بر دل
هنوز هم
سوز پژواک گرامافونی ست
که آواز می دهد
خاطراتت را
....
|
|
|
|
|
کجایی که از عشقْ وصالِ تو دیدم
تکه ای از خودْ مَنْ جُبرانِ تو دیدم
|
|
|
|
|
خاکستر جنازه پر از باغهای دار
|
|
|
|
|
مدتی ست ساکتم و ناآرام
ودلم یک تمنا دارد که زجا کنده شوم
شده غوغایی در من پیدا
سخنان بسیارند غد
|
|
|
|
|
از کنار آدم دیوانـه، ناپیـدا گـذر
گوش هایت پنبه کن، از دام بی معنا گذر
چون به غیرت آمدی در ذهن
|
|
|
|
|
داغ تو شهردلم را همه آشوب کشید...
|
|
|
|
|
به دنبالت آمدم در خیابانی که نیست
چتر آورده بودم زیر بارانی که نیست
برات چایی ریختم در فنجانی که
|
|
|
|
|
هوای ماهی بود
حواس تو به ماهی ها بود
حواس من به تو
|
|
|
|
|
جدال عقل با دل را بیا پا در میانی کن...
|
|
|
|
|
بی پناه بوده اَم از درد که شاعر شده اَم
|
|
|
|
|
بیامیزم مگر با آسمانها پیکر خود را
|
|
|
|
|
صبحت به قشنگی گل نازم
صبحانه من بوسه زلب های تو باشد
رخ در رخ و آغوش به آغوش
وای از جنگ بغل
تنگی
|
|
|
|
|
می شود یک شب تو ساقی باشی و من مست تو
|
|
|
|
|
ای بغض شده در سرنوشت
نام تو گلو گیر پرنده هاست
|
|
|
|
|
در این هجوم زمستان تو را چه کم دارم
من آن درخت تکیده به زیر آوارم
شکسته بال و پرم ای امام نیکی ه
|
|
|
|
|
روزی گر من مجری عدالت بودم
درپی حق به ناحق پریشان بودم
اندوهگین نباش:
نگذارم به ناحق بگیرند موی
|
|
|
|
|
بسيار سخن بود نگفتيم و گذشتيم
آه اى دل بيچاره بر خود چه كرديم
ازعشق و علاقه نگفتيم و گذشتيم
در
|
|
|
|
|
از درس و امتحان و کتاب، خسته گشتهایم
از نمرههایِ بی حساب، خسته گشتهایم
استاد، جزوهای دهد
|
|
|
|
|
زمن دریغ کرده زمان تمام دلخوشی ها را
خدا را من طلب کردم طلوع صبح فردا را
|
|
|
|
|
خوبه بعد ازاینهمه سرسام ،
|
|
|
|
|
الله اکبر می گوید
چرت بزنی
|
|
|
|
|
✍️ تصنیف سرا: م.مدهوش(یامور)🌸
🎧 دکلمه: بانو هستی احمدی🌹
|
|
|
|
|
دلِ مهربان را نشکن ای یار،
که دارد دلی صاف، بیرنگ و غبار.
تمام وجودش پر از روشنیست،
همانن
|
|
|
|
|
ما را کنار هم چه زود جمع می کند
|
|
|
|
|
در این دنیای نامردان نخواه تو لطفی از یاران
نده تا پای جان دست رفاقت می دهی تاوان
گذارند بر سرت
|
|
|
|
|
شعر کودکانه ولادت امام سجاد (ع)
|
|
|
|
|
ارباب و مُرادَم به جهان، قدم نهاده_مِهرَش به دِلِ جمله جهانیان فتاده
|
|
|
|
|
درجام می که دایره هستش در آن حباب
آیینه ایست که موج در آن عکسِ آفتاب
|
|
|
|
|
بر دارِ گیسویت به مرگ ، محکوم غزل هایِ هراس / این آخرین غزل ، بنوش ، خونش زِ لبهایِ من است
|
|
|
|
|
.....شعر خدا.....
وقتی دستش را رها کرد
کوچه دستش را گرفت
خانه که بود
گه گاهی سرما تلاش میکرد
از
|
|
|
|
|
تپش قلبم را به تو ببین
اندوه و آه ام ببین
|
|
|
|
|
سقای با صفایِ کرب و بلاست عباس (ع)
در سرزمین دلها فرمانرواست عباس
|
|
|
|
|
شفیع آخرت
خدای روی زمین مهر وماه من ؛ مادر
شفیع آخرت ؛ ای تکیه گاه من ؛ مادر
همیشه حامی بی
|
|
|
|
|
برای چشیدن آزادی ، باید معنایش را فهمید،
برای فهمیدن ، ناگزیر از تجربه ی اسارتیم !
|
|
|
|
|
نظرانداخت هزارچشم در عالم به وجود
امیردل خود شد انچه سلطان اورده وجود
بال گشود بر شاخه نشست شب مرغ
|
|
|
|
|
من از احساس چشمانت
زخود رفتم برای تو
که تو باشم
توگردم
فارغ از خود
ای گل احساس
عجب ارامشی در ج
|
|
|
|
|
یک دل و این همه غمهای فراوان تا کی ؟
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۲۶ پست فعال در ۱۶۲۱ صفحه |