پنجشنبه ۲۷ دی
|
|
حلقه نور رقص کنان تا به سما میرود
|
|
|
|
|
در پس هر درّه ی غم، آسمانی روشن است
زیر هر برف زمستان، ردّ پای گلشن است
|
|
|
|
|
همین افتخار بس مرا که نام علی
بر زبان و دلم شده جاری و موندنی
|
|
|
|
|
من از التهاب امید
مرگ را در گور خود آتش زدم
|
|
|
|
|
از دوست نادان و بی وفا باید ترسید ……
|
|
|
|
|
به رضا بنایی دوست وهمکلاسی عزیزم..
*(آتش سرد)*
""""""""""""""""
خسته ام ای دوست...
|
|
|
|
|
تلخ است نباشی و فقط یاد تو باشد
|
|
|
|
|
شب لیله الرغائب چو شب نیاز باشد
دل عاشقان کویش همه در نماز باشد
شب قدر آرزو را بگذار به دیده ات
|
|
|
|
|
به ستاره گفت :
خوب شد که شب آمدی
|
|
|
|
|
بگو تا سرنوشت از من بگیرد امتحانش را
|
|
|
|
|
ناله از این سیاهیم در پی روشناییم
هر طرفی کشانیم غرق در این تباهیم
|
|
|
|
|
شعر ((صد بار )) از سجاد شهرستمی
|
|
|
|
|
آغوش لبخندت مرا از غم رها کرد
از اشکهای ابرِ دلتنگی جدا کرد
تا میهمانم گشت بانوی بهاری
پائیز
|
|
|
|
|
جهان را سرخ پوش فتنه ی تقدیر می بینم
مرگ سنت باراهو عدالت را فقیرمی بینم
سکان شده سرا ی اندوه دررن
|
|
|
|
|
زندگی نام تو چیست..."
زندگی گر چه ز چشمِ جان،
چون نگاری است پر از رنگ و فسان،
لیک اندر دلِ این
|
|
|
|
|
در آن شبی که تو رفتی ، هزار یلدا شد...
|
|
|
|
|
در این دنیای وانَفسا ،
نفهمیدن چه می ارزد !
نمی ارزد زِ فهمیدن
شوی تنها به هر اَقصا ...
رضا اس
|
|
|
|
|
الهی من به سینه ناله و فریاد دارم....
|
|
|
|
|
من از ترس طوفان به دریا زدم
به ساحل خزیدم با هر موجِ غم
کنارم بشین روحِ تن مُردهام
همه ماهیهای
|
|
|
|
|
دین اگر به کنج مسجد و خانه می باشد.
آن بسان پرنده ایست که فکر لانه می باشد.
|
|
|
|
|
گه به بالا می رویم با غمزه اش تا آسمان
گه به پایین می شویم با قهر آن نا مهربان
|
|
|
|
|
دل ما
سوزِ دلِ ما که بی شمار ست
.داغ دل ما که بی عیار ست
آه دل ما توفان صحر ا ست
.درسینهء
|
|
|
|
|
به؛ مرحومه [$جبریه مزرعه$] که خود را بخاطر من آتش زد...
*(فاجعه)*
"""
|
|
|
|
|
تمام دغدغه هایم دوید در پی تو..
|
|
|
|
|
دگرچشمام به خواب نمیروند ،
ز شورِقصه
|
|
|
|
|
پس هوای دیدنت را در دل شب کرده ام
|
|
|
|
|
مثل غم ها با وفا و جاودان اصلا ندیدم
|
|
|
|
|
با سکوتت میگریزی، تا "شبم" آخـر شود
میگریـزی از "نگاهم" تا "دلـم" پرپر شود
مینشینم در "کنـارِ
|
|
|
|
|
وعده او
مثل صدای اب رود خانه بود
|
|
|
|
|
شبی غمگین تر از شب های پاییز!
|
|
|
|
|
به لب مُهرِ سکوت امّا به دل میلِ سخن دارم
من اینک حسِّ غربت را، در آغوشِ وطن دارم...
|
|
|
|
|
از درون شب تباهی می وزد
زندگی بر پایهی ناسازگاری میزند
ورنه آخر به غلط پیموده شد
برده باشم لذ
|
|
|
|
|
تا می چکد از چشمت، می بر دل و جان من، مست نگهت هستم
هشیار نخواهم شد
هشیار چرا گردم، زین خواب خوش م
|
|
|
|
|
رویای جنگ و تجزیه دوری محال است
با این علل که غیرت مردانه داریم
|
|
|
|
|
شعری کودکانه برای آقا پسر های گل ...
|
|
|
|
|
در آن دَم میکنی رنجش ، بگیری سیب از هوا
در این دَم مینهَی مِهنَت ، ز جانِ خود دَمی بر ما
ز عل
|
|
|
|
|
ایستاده در جایگاه محاکمه...
|
|
|
|
|
هر لحظه را بدون تو سپری کردم
هر شب نشستم شعر خواندم و گریه کردم
فکرهایم پر از خیال و آرزوهای محال
|
|
|
|
|
عزرئیل برایم رقص نوازی می کند
با جانک بی ارزشم تیله بازی می کند...
به که این جان چو شیرین عسل اس
|
|
|
|
|
رستخیزِ شعری که نوشت بر دارِ تنهایی زِ عشق / بر دارِ ترسی که بر آن ذکرِ اناالحق خوانده است
|
|
|
|
|
پشتِ این پنجره ها باز کبوتر دیدم
رفتن از شوق ولی ماندنِ کمتر دیدم
|
|
|
|
|
زمزم از زمزمه ی نام علی شیرین است
گلشن از رایحه ی فضل علی مشکین است
|
|
|
|
|
خنده بر لب آرم و قصه ی دل فغان است
به ناحق رفتی و عشق تو بر جان خزان است
اگر شاد به خنده ی،خیا
|
|
|
|
|
نه روی آن بُوَدم تا به کوی یار شوم
|
|
|
|
|
گشتم وجب به وجب این دیار را/مانند طرح چشم تو پیدا نمیشود
|
|
|
|
|
این همه طراوت و زیبایی در یک انسان...
|
|
|
|
|
نه اسیرِ زر و املاک و فراوانیِ پول
نه که در بند فلان مرتبه و قدرت و جنگ
تو اگر امر کنی با دل و جان
|
|
|
|
|
شبهای تنهایی که بر تار دلم پود می نهم برای خواب
|
|
|
|
|
[ آخرین نامه]
کاغذ، زیر انگشتانم میلرزد. .
اشکهایم، بر روی کاغذ میریزند و کلمات را تار میکنند.
|
|
|
|
|
از انقلاب جهانی مرا هراسی نیست ..
|
|
|
|
|
خودت کردی که لعنت بر خودت باد ،
|
|
|
|
|
ما
وارثانِ
اندوهیم
هزار شبِ بی ستاره
در قفا داریم وُ وادیِ حسرت در پیش
و نعشِ رویاهایمان را بر
|
|
|
|
|
پشت شیشه برف می بارد و من ..
|
|
|
|
|
بامن به دنیا آمدی شاید
که اینگونه گشتم هرنفس شیدا....
|
|
|
|
|
چقدر لطیفه خاطراتت ،
مثل گل ابریشم
|
|
|
|
|
آن واژه که بر دلم گشود آتش رفت
تا هفت ثریا سخنش بیغش رفت
|
|
|
|
|
اعجازِ نگاهِ تو مرا می کُشد ای عشق
لبخند بزن کاسه یِ صبرم شده لبریز
|
|
|
|
|
به هرجا می روی آنجا کسی یادش نمی ماند
|
|
|
|
|
مرده ها مغرورند
اشکان را از چشمان آرام آرام می چکانند. زیر بار بودن نمی روند.
تن به راه رفتن نمی
|
|
|
|
|
تکلم می کنی با چشم هایت چاره من چیست
چه خوابی دیده ای بر من
که دیگر جز سکوت و جز تماشا چاره من نیس
|
|
|
|
|
خواب دیدم بسلامت شب پر رویا را
و نهنگی که به صید آمده بی پروا را
|
|
|
مجموع ۱۲۹۱۴۳ پست فعال در ۱۶۱۵ صفحه |