شنبه ۳۰ فروردين
|
|
من اِنقدر پیشِ چشمِ تو غریبم
که تنهایی شده شبها رقیبم
مثه روزای اوَّل بوی یاسی
و...
|
|
|
|
|
گفتم چرا معشوق بیاحساس و مغرور است
گفتا عسل هم دور آن بسیار زنبور است
گفتم چرا مانند یک کوه است
|
|
|
|
|
ساحل موج ها را بغل می کند
|
|
|
|
|
نزن دست رد به سینه م
که تو پشتی و پناهی
نزار دور شم از دل تو
که نرم سمتِ سیاهی
|
|
|
|
|
اگر هنوز گل دارم، هدیه ای از کودک درونم است.
برای همین می خواستند دزدی کنند و وارد مزارع بی کران م
|
|
|
|
|
آسمانی بی سقف
آفتابی تند
نم باران
و فراموشی خاک...
|
|
|
|
|
درون لشکر زلفت، چنین سپاهی نیست
به سینه ام مه زیبا، که سوز آهی نیست
نگو که رفتی و رفتن، دگر گناه
|
|
|
|
|
مرا نگهدار!
برای روز مبادا ...
|
|
|
|
|
خدا جانم، تو دلبر آفریدی
شرابش داده ساغر آفریدی
|
|
|
|
|
چه دلی دهم به دنیا که کند مرا وفا را //
چه سری زنم به صحرا که دهد مرا صفا را
|
|
|
|
|
دوستانم همه ماهند از این بهتر چه
|
|
|
|
|
به غروب چی گفته بودی
که با من دورنگی می کرد
که تمام قصه هامو
با غم تو رنگی می کرد
به غروب تو هر
|
|
|
|
|
عکست توی قاب لبخند زیبات
گریه م می گیره وقت تماشات
|
|
|
|
|
در پس این همه رنگ
میدود رنگین کمان
تا که خوش رقصی کند
در کنار آسمان...
م. داداش بهمنی
|
|
|
|
|
آمد پیام مهر تو این یک پیام نیست
|
|
|
|
|
باز همراه تو میبارم از این غم ، باران!
|
|
|
|
|
دیگه آفتاب عمرم ،
لب بومه
|
|
|
|
|
بیا به خلوت دلم گناه می خواهم
|
|
|
|
|
با یاد تو صحبت ز طلوع باید کرد
خورشید غزل های دلم
صبح بخیر
صبحت به تماشای هر آنچه خوبی
صبحت پر ا
|
|
|
|
|
چیست قصد افتراق از اتفاق
جمله پیدا در کمین هر نفاق
|
|
|
|
|
خو کرده ام به پریدن که شکست بال و پرم
من هدهدم که به چاه افتاد و بی خبرم
|
|
|
|
|
ای که ز صنع قلمت حیرانم . . .
|
|
|
|
|
ز یک سلسله ایم ..؟
ای دل افشا مکنی نزدکسی راز مرا .؟
مزنی پیش رقیبان خودت سازمرا
همنشینی مکنی
|
|
|
|
|
ای جوانه ی نوپا!
به کدام ریسمانِ خورشید
گره خورده ای
که به تحلیل کشانده ای
رگهای جهان را؟
|
|
|
|
|
تو آشنای حادثه و مـن سکوت بی کسی
یکی برای دیدنم خدا خانمی کند
|
|
|
|
|
راحتِ جانِمَن از چه شده ای ناراحت؟
ای به قربان تو و چهرهی همچون ماهت
|
|
|
|
|
ورق میخورد
در باد
داستان عاشقانه مان
که برهر صفحه اش
گره ای بسته ام
تا به خاطر بسپاریم
|
|
|
|
|
سر مزار تنهایی هام ریخته یه دنیا آرزو
کسی واسم نمونده باهاش بشینم به گفتگو
یه دنیا حسرت و آه رو دو
|
|
|
|
|
در جام جهان اگر نهایتی هست
در شیشه عمر ماست و مستی مست
در جان اسیر اگر یک نفسی هست
به امید رهی
|
|
|
|
|
ای مملو شده از جنبش فکر و ذکر
موجاموج تیغ های عالم
..........
|
|
|
|
|
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت
|
|
|
|
|
مردم خبر !
مردم خبر !
شاخه هایم را کندند ،
آنهمه وحشیانِ بد
|
|
|
|
|
راه حق.اخلاقی فلسفی.
راه حق در هيچ جا مسدود نيست
در زمان يا در مكان محدود نيست
تو نرو جانا به
|
|
|
|
|
تا دیدمت عاشق شدم، از هر چه غم فارغ شدم
عشق مرا کتمان مکن، پیداست در چشمت عیان
مست و غزلخوان آمدی،
|
|
|
|
|
تا به کی از غم دوریِ تو گریان باشم
|
|
|
|
|
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
|
|
|
|
|
کلاس سوخته
دوباره در قفسِ خاک، بال و پر بستند،
دوباره دفتر ما را، پر از شرر بستند.
دوباره پنج
|
|
|
|
|
تو آغوش من قاب عکست چرا
نمی بنده چشماشو، بیداره
شاید فکر تنهایی اونه که
هنوزم هنوزه، دوسش داره
|
|
|
|
|
رؤیت شده گفتند هلال و شبِ عیدست
غرق رخ تو مژده دهند ماه همینجاست!
|
|
|
|
|
این حسرت های سربه فلک کشیده
|
|
|
|
|
بعد تو این خانه دگر خانه نشد
|
|
|
|
|
وقتی به عشق و معجزه مشکوک میشوم/
انگار از درون خودم پوک میشوم
...
|
|
|
|
|
توعروسی ارسطوروعزاکردی کردی نقی جان......
سربابای عروس روتوشکستی نقی جان.....
|
|
|
|
|
بیقرارم چه نمایم که بیاید به قرار
بوسه خواهان و خرامان، نکند ناز فزون
|
|
|
|
|
یکعالمه شعارِخوب پُربود ،
بر اندام دیوار
شعارها زیر رنگ رفتند
فقط مانده است دیوار
|
|
|
|
|
شب تمام و رفت تا یک شام دیگر ماهتاب
|
|
|
|
|
میخوام از خونه برم
به یه جای سوت و کور
|
|
|
|
|
ماهتابی کو که باشد رونق سوسوی ما
سر گذارد تا سحرگه بر سر بازوی ما
|
|
|
|
|
باتو باشم نا امیدی در دلم جایی ندارد
|
|
|
|
|
در این ای کاش و حسرت ها..
|
|
|
|
|
هیچ آبی نشود گرم به این بند گره
که تو ای جان به چمنزار زدی
به تماشای نگاهم بنشین حضرت جان
رخ به ر
|
|
|
|
|
عاشقی،دربهدری بود،نمیدانستیم
|
|
|
|
|
ما خوشحالیم تو به آغوش ما امده ای
امدی اما چطوری از کجا امده ای/
آمدی با صدای خنده هات امده ای/
م
|
|
|
|
|
در تنهاییت...
به انتظار می ِکشد
این چشمان سیاه!!
وقتی
در خاطرم...
هنوز
رُخ زیبای توست!!!
|
|
|
|
|
میزنم تیغ تبر
بحر بت خانه سر
|
|
|
|
|
ایوانِ خانه ام به هوای رسیدنت
نذرِ سکوت کرده، برای شنیدنت
در من صدای دلی تازیانه شد
جان می کَنَ
|
|
|
|
|
گفتم بمان با من، نرو، بر من بنوشان باده را...
|
|
|
|
|
گرنمیخواهی نده نان ات بیات و شور باد
مثل بنایی که بی سیمان و هم بی ماله بود
یک نفر را باعث فقر و گ
|
|
|
|
|
هر چه میافتاد میدیدی به جز اشک مرا
جاذبه در ریزش اشک دوچشم من نبود؟!
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
دل غمگینم از تنهایی مرداب می گیرد؛
و وقتی نیستی بیماری اعصاب می گیرد
سزاوار پریدن بودم از کنج قف
|
|
|
|
|
پالتوی برهنه چشم و
گوش بسته
در واپسین ثانیه های درمانده
چشم بر عصای واگن به دست
کلاهش را باد می
|
|
|
مجموع ۱۳۰۸۸۱ پست فعال در ۱۶۳۷ صفحه |