جمعه ۲ خرداد
|
|
هیچ حاجتی افتاده در بخت غنچه ها نیست
|
|
|
|
|
جزر و مدّی با جنون مهتاب را بوسید و رفت
|
|
|
|
|
پرکشید از چشم او تیری و در قلبم نشست
|
|
|
|
|
قایقی خواهم ساخت
پر امید و پر از آرامش
|
|
|
|
|
من ازعشق چه گویم که با درد دست پنجه نرم کر دی به نوجوانی
من ام دیوانه ی عشقم چه بدانی یا ندان
|
|
|
|
|
نقد و انتقاد در پیِ هر اثری نشسته ؛ در کمین است
چه بخواهی چه نخواهی قصه همین است
|
|
|
|
|
میدانم دیرشده اما ،
آرزو
حتی بر پیر دیر نیست
|
|
|
|
|
چشمهای من نبوده در هوای هیچکس
دل ندادم پیش از این بر گفتههای هیچکس
|
|
|
|
|
مثل شعری که سرودی و مخاطبش نبودم؛
گیجِ پرسه در کوچه پس کوچه هایِ تبم
تبر بردار
بزن ریشه ام را
بر
|
|
|
|
|
بیر گون بیرین سئوَجَکسَن ،
مَن سَنی سئودیگیم کیمی
اُودا سَنی سئوجَک دی ،
سَن مَنی سئودیگی
|
|
|
|
|
داناشو..حکیمانه 4.
راه بی دانش تورا ویران کند
بر حقایق گیج و سرگردان كند
رو به راهی تا که دانا ت
|
|
|
|
|
و تنی نیست در این میکده خمّار نمان
در پی عشق بکوش وز پی اش عیّار بمان
|
|
|
|
|
نغمه تنهایی
روی قبرم آب نریزید که هست
چشمه کوچک تنهایی من
|
|
|
|
|
بار رفیق
بی وفایی نکن ای فتنه که بیگانه شوم
راه خود گیرم و آواره ی کاشانه شوم
شعله در هیمه خشکی
|
|
|
|
|
ما مرگی ایستادهایم
که سینه به سینهی نردههای خمیده
درون آینهی بیتصویر،
تماشاگ
|
|
|
|
|
سرنوشت در باد
این مرده،
زیر زمین،
با چشمانی بسته،
بنیاد عبرت شده است.
روزی،
در
|
|
|
|
|
من اینجا در زمینی زندگی دارم
|
|
|
|
|
این حصر را تنهاتر از باران تحمل میکنم / وقتی که پایانش تویی ، ترسی ندارد از حصار
|
|
|
|
|
من همان ابرسیاهم که در آغوش کویر
بر ترک های عطش، بوسه ی باران زده ام
|
|
|
|
|
شعر کودکانه صلوات ، بر اساس حدیثی از امام جعفر صادق (ع)
|
|
|
|
|
اگرچه سهمِ من از این زمین، ناصافی است
همین که من به تو خواهم رسید این کافی است
مرا به وسعت مر
|
|
|
|
|
به حظی که نشاط بوسه های ناگهان دارد..
|
|
|
|
|
باش که بودنت غوغا به پا کرده
باش که در عمق نگاهت نیست شوم
|
|
|
|
|
نوشته بودی از همه، نگفته بودیم چرا؟!
|
|
|
|
|
توهر لحظه با اونچشمات میدونم قاتلم بودی
|
|
|
|
|
بیزاری
زندگی امروزه خود آزاری است
روزها و لحظه هاتکراری است
هیچ تغییری ندارد ماه وسال
طعم
|
|
|
|
|
💙آمدی غم، آمدی و جانِ ما را سوختی💙
💙در دل ما، آمدی و غصه ها اندوختی💙
|
|
|
|
|
تا هروقت که بخواهد...
برایش می تابم
|
|
|
|
|
کس گفت مرا که ز قدر نیست غمم
از مردن و گم کردنِ زر نیست غمم
|
|
|
|
|
به حُکمِ هوشِ تازهای که تیغ برکشیده است
زمانِ بردهداریِ نوین، فرارسیده است...
|
|
|
|
|
قالی چهره ی تو قالی کرمانی شد
جنگل زلف تو چون جنگل گیلانی شد
ابر بارید و شدم گریه ای از فصل به
|
|
|
|
|
تو چنان یار منیْ که دانمْ هر سرآغازِ منی
بر اساسِ دلمْ آشوبْ و اصرارْ و دِلبازِ منی
|
|
|
|
|
گُرگم و بَره بریده است
سرم را...!
|
|
|
|
|
طالع بخت بلندم یار میخواهد چکار
عمر کوتاه بشر تکرار میخواهد چکار
|
|
|
|
|
دو چشم مهربان و دلربایت
دلی سرشار از عشق و صفایت
|
|
|
|
|
این روزا ما آدما فریب و پوشالی شدیم
|
|
|
|
|
سالهاست ندیدمت و این سؤال در ذهنم نشسته
که روی موهای تو هم تار سفیدی آیا نشسته
هنوز هم دارد صورتت
|
|
|
|
|
برخی از حجّاج فکر کسب مال و سکّهاند!
|
|
|
|
|
برای مادرم
مادرم امروز
پشت یادگار گراهام بل گفت
|
|
|
|
|
ای که مهرت در دلم کاشانه کرد
عقل و هوشم را همه دیوانه کرد
|
|
|
|
|
عروس صحرا میشوم،،، مادر
زود می آیم
اینجا جای ماندن نیست…!!
|
|
|
|
|
هر دو جوون بودیم/ وقتی که دیدمت من
توی تئاتر شهر بود/ که برگزیدمت من
نقش تو ژولیت بود / من هم روم
|
|
|
|
|
نه جانی مانده
تا برایت دلبری کنم
|
|
|
|
|
از عشق،نگاه آشنا ما را بس
|
|
|
|
|
الهی که نکو پندار باشی
در اوج غصه ها دلدار باشی
|
|
|
|
|
دو غزل و يک ترانه از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
ققنوسِ اساطیر
ققنوسِ اساطیر منم، خسته و چالاک
تا پر بگشایم به شبِ تار چو پژواک
اندوه من این
|
|
|
|
|
در بند این خرابهی متروکه
|
|
|
|
|
زین همه دل گرفتگی
غروب هم به خون نشست
|
|
|
|
|
مگر قرارمون این نبود
که قبل از غارت سپیده دم
قبل از فاصله ی بسته شدن دو پلک
از همان آغاز وزیدن
|
|
|
|
|
لیک اِبلیس سَر باز؛ زَد
آسمان خراش بزد ؛ رَعد
|
|
|
|
|
عمری که طی کردم اگر شیرین اگر تلخ
|
|
|
|
|
هر صبحه کیمین آغلورام آمما خبرین یوخ
|
|
|
|
|
به باران تکیه کن تا نو بچینی
|
|
|
|
|
من ؛ لبریز از بهاره آخرین ساعت های اُردیبهشتی
تولد تو که چشم به راهی تو تقویمم نوشتی
تو ؛ کتابی
|
|
|
|
|
آوای بیداری
ای جانِ همهی جهان، چشم آفرینش، به تو دوختهاست،
وعالم، به نورِ گسترده سخن گشوده
|
|
|
|
|
نخ نما گشت پس از دیدن تو...
|
|
|
مجموع ۱۳۱۶۱۵ پست فعال در ۱۶۴۶ صفحه |