چهارشنبه ۵ ارديبهشت
|
|
میدانم خدا نیستی
اما واژه واژه هایی که از لب تو می بارند
حکم آیه های کتاب مقدس را دارند
به زیبایی
|
|
|
|
|
با زخم های دلت بیگانهست
آهسته دامنِ شب را برچین
ستاره ها عاشق نمی شوند.
|
|
|
|
|
گوش کُن نغمه یِ بوسیدنِ سنگ از لَبِ آب ...
|
|
|
|
|
دست هایت
سرنوشت من است
رهایشان نمی کنم...
|
|
|
|
|
بیا و لحظه ای نگر چو روزگار خسته ام
|
|
|
|
|
از چه رو پنهان شدی ای دلربای نازنین
|
|
|
|
|
ای آیه آزادم،ای آتش در جانم
ای درد مرا درمان،در درد تو می مانم
|
|
|
|
|
تو هه رئه و گو له ی له ناوی قه فه سی
به ند ی کراوه ی ده ستی نا که سی
مه حبو بی نازدار شوری چاو خ
|
|
|
|
|
نمی دانم ولی می دانم این را که زمستان است
و این شاعر که از او می نویسم اهل قوچان است
هزاران درد
|
|
|
|
|
ناگهان دستانِ تو در را به رویم باز کرد
چشم من تا اسمان چشم تو پرواز کرد
|
|
|
|
|
از ارتش عشقت شکستی بد نصیبم شد...
|
|
|
|
|
بینوا دل در کف اَش هیچ ندارد جز
عشق
حالِ ما چون مَثَلِ جرعه و دریا شده است
بی گمان در شب و رو
|
|
|
|
|
دوست دارم حرفهای بچه های گلفروش مسیر آخرت را بشنوم ....
دوست دارم حرفهای بنفشه های لب جوی را بشنوم
|
|
|
|
|
شب است و ماده آهویی گرفتار....
|
|
|
|
|
ای نفست رایحه ی وصل جان
شور مرا در دل خود کن نهان
کاز تو برآید همه آوای جان
واز تو ببارد همه شب آ
|
|
|
|
|
در میان هرج و مرج واین گرانی های مرغ
نازنینم گر پیازم ناز دارد غم مخور
|
|
|
|
|
بیدار بودم در کنارت، خواب می دانست
این نکته را در آسمان مهتاب می دانست
|
|
|
|
|
دل من ،از اول، که آگاه نبود
خام بود،بچه بود،پخته نبود
|
|
|
|
|
آدمی جسم وروانش طلبد گر همه – او-
تــوبـه با نــدبه کند،ذکـر مداوم، یا هـــو
|
|
|
|
|
می پراکند ، باد برگ ها را
می نشست بر رخسار بهار ، رنگ زرد
برگی می رقصید ، فارغ از خزان
برگی که دا
|
|
|
|
|
«قندِ عسل»
آمدی بابغلی ، غرقِ غزل ، قندِعسل.
واژه ها برسرِلبهایِ تودرجنگ وجدل
|
|
|
|
|
میگسارانِ درش کمتر خماری می کشند،
باده پنهان می دهد اشعارحافظ هر زمان
|
|
|
|
|
در اینجا دل به مُهر لب قضای بوسه می خواهد...
|
|
|
|
|
نجوای_صدا_آوای_غمگین
@avayeghamgin
به تازگی ....
واژه هایم، بوی خوشی گرفته.
قلم به یاد تو
|
|
|
|
|
به کجایی که دل آرام کنی
طینت وحشی من رام کنی
|
|
|
|
|
شب عیش است و یاران در تکاپو
ندارم دلبری پس یار من کو..؟؟
|
|
|
|
|
درشکوفه های گیلاس
در لاجوردِ دریا ها
و در جشنِ کاج ها
درنگاهِ معصومِ دوشیزگانِ آبی
برتنِ
|
|
|
|
|
پر پرواز اگر نیست خیال تو که هست
شوق دیدار و امیدم به وصال تو که هست
|
|
|
|
|
برندار از سر من دست؛ نگاهت را هم
درکنار تو به بن بست نخورده راهم
از من ای دوست چرا دور ش
|
|
|
|
|
باران ، نبار باران ! آتش زدی به جانم
برگرد آسمانت ، دردی ست در نهانم
از دیدگان ابر و از چشمهای
|
|
|
|
|
رنگ شب باشد به بختش هرکه دامن گیر تو///
هر که را هم بی تو باشد بختش انگار موی من
|
|
|
|
|
به خاک و خون تو کشیدی دل مرا ای عشق ...
|
|
|
|
|
سوای هر چه بود و هست الان
تو باید در هوای بهتری باشی...
|
|
|
|
|
در حلقه جام و غزل وساغر وساقی/
حسرت به دلی گوشه میخانه بمیرد
|
|
|
|
|
پس مهم نیست که آواره شهر خطرم
|
|
|
|
|
از عشق هم دیگر
آبی گرم نمیشود
که گرمابه اش خاموش است و
روشن کردنش سراب!
|
|
|
|
|
از جوهرمن، قلم زمین را خون کرد
----------
در معده ی مسموم ، تبی واگیری
---------------------
از
|
|
|
|
|
واژه واژه جستجو کردم تورا
با دلم من روبرو کردم تو را
|
|
|
|
|
هنوز
بوی توو رنگ دل دارد...
|
|
|
|
|
کشنده است
تنگ نفسی
در قفسی بی در.....
|
|
|
|
|
ببینتوخندههایرویآبم
دگر من مردهامومستخوابم
|
|
|
|
|
آسمان دیده ام را ابر غم پوشانده بود....
|
|
|
|
|
ای شخص نزول خوار فرو بُرده ای مارا
انگاری دلت هست مِثل، ی سنگ خارا
http://s9.picofile.co
|
|
|
|
|
نگذارید که دستان نامحرم هر جایی
شما را به قبرستان
تنهایی و ظلمت و غربت بکشانند
|
|
|
|
|
به ا ذنت د فترم را کرده ام باز نو شتن را به نا مت کرد م آغا ز
|
|
|
|
|
◇ ◇ ◇ ◇ ◇
◇ ◇ ◇ ◇ ◇
◇ ◇ ◇ ◇ ◇
|
|
|
|
|
برگ ریزان نزدیک است
زیبایی پاییز
در برگ ریزان است
|
|
|
|
|
دلم را می بر د هر سو که می خواهد دلش، موجست
|
|
|
|
|
تو عشق آخری بهت نشون میدم
نه عشق اولی که با تو خندیدم
|
|
|
|
|
خط و خال و ناز خوش رویان نمیخواهد دلم
|
|
|
|
|
کسی صدای نفسهایت را نمیشنود جز من
|
|
|
|
|
در راه بیابانیم قلبم را خنک کن با کلام خدا با عشقش
با ضرافت و الطاف او و محبتهای همیشگیش تا در جسمم
|
|
|
|
|
مستی جام تو در میکده آزارم کرد
آتش عشق تو بی محکمه بر دارم کرد
|
|
|
|
|
امام رضای مهربون
می خوام بیام دیدنتون
|
|
|
|
|
با تو کمی شادم کمی بی درد هستم
بی تو شبیه برگهای زرد هستم
وقتی
|
|
|
|
|
لحظه ها میگذرد درپی هم
آنچه بگذشت نمی آید باز
عمر قصه ایست که هرگز
دیگر ز نو نشود آغاز...
|
|
|
|
|
چشم تو و خورشید چرا باز به جنگند؟
|
|
|
|
|
خواب آسوده از این دُورِ جفا نتوان کرد
|
|
|
|
|
همت ای یاران تا دمار ازین در اریم
الوده پوستین را از تنش بر اریم
|
|
|
|
|
شاید ندانی عشق چیست ، شاید نفهمی حال من
اما بدان روزی دلت ، این حال پیدا میکند
آن روز دیگر نیستم ،
|
|
|
|
|
تقدیم به پدر و مادر عزیزم
////////////////////////////////
|
|
|
|
|
این چه بد مستی ست کز، درکِ حقایق بگذریم؟.........
|
|
|
|
|
بهار .....
به پنجره می زند
پرنده ای که پشت حرفهایش ،
پنهان بود
از این شهر ،
رفته است .
صاب
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۱۰ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |