جمعه ۳۱ فروردين
|
|
گرنباشی چشم بینا را چه سود
|
|
|
|
|
نمیترسم اگر شیری به سینه پنجه کوبد
من از چنگال بدکردار انسان می هراسم
|
|
|
|
|
دوبیتی و رباعی و چند تک بیتی
|
|
|
|
|
از زبر رفت و ، زیر دست افتاد
|
|
|
|
|
از بس نپریدیم قفس عادت ما شد
|
|
|
|
|
بی فایی از کجا آمد ای قلم بنویس
|
|
|
|
|
دمی زین کتب و جوهر بی رنگ و قلدان دست بکش
بنشین به پای سخن دوست و پیاله ی پند سر بکش
|
|
|
|
|
سه گلشنی در جغرافیای پارسی
|
|
|
|
|
ما خدایان جایزالخطایم ...
خدایان خاکی ....
|
|
|
|
|
عقل گفت دیگر آه به جای فریاد بس است....
|
|
|
|
|
روزی می آیی که دگر
دل بیقرارت نیستم
|
|
|
|
|
منم قول میدم از امروز برای تو یه سارا شم
|
|
|
|
|
دنیای تاریک ..579
دروغ در تاریکی شب
بر دنیا حاکم گشته
مه غلیظ و سیاهی بر دنیا
سایه افکنده
چش
|
|
|
|
|
یک نفر اندامِ آدم دارد امّا گوسفند است
|
|
|
|
|
در سینھ دلی بھ وسعت غم دارم
بر زخم دلم نیاز مرھم دارم
ھر چیز برای خود فراھم کردم
در زندگی ام تو ر
|
|
|
|
|
عصر روز ششم و دل به تلاطم افتاد
شورش ازعشق شمادر دل مردم افتاد
|
|
|
|
|
امشب دل من هوای باران دارد
این دل هوس کوچه خیابان دارد
|
|
|
|
|
هـر خنـده ی چشـمت غـزلی بود شکفت
|
|
|
|
|
لب هایی که حق من بود سهم بچه پولدار ها شد
|
|
|
|
|
به کجای این سرزمین سفر کردی...
ای یار نام آشنای من...
|
|
|
|
|
من نگاهت کردم
با دو چشمان به هم دوخته
از تقدیرم!
و به احساس قسم خورده لبخند تو در
حوض بلا گونه
|
|
|
|
|
تو همانی که مرا در به در عشق نمود
|
|
|
|
|
بی شعر حال دلم رو به راه نیست
|
|
|
|
|
به کبوترهای عالم سوگند
آزادی باز،
باز می گردد
|
|
|
|
|
در عجبم
بیماری کُرونا را امید به درمان است
دلتنگی تو درمانی ندارد
|
|
|
|
|
بگذر از این سرزمین، اینجا هوای شهر طوفانیست
|
|
|
|
|
دردِ رفتنت شعله کشید در دلِ ویران من
می زند هردم آتشی به روح و جان من
|
|
|
|
|
از غرب می آید سپیده تازگی ها
|
|
|
|
|
هيهات از آن فرد ،كه صاحب نظر افتد
هر بي نظري ، بـر نظرش كينه ور افتد
ي
|
|
|
|
|
مـن
از تـو ننوشتن را نیاموختهام!
|
|
|
|
|
پاهایم را سفت می کنم
تا مطمئن شوم روی خط افق ایستاده ام
و اضلاعم را درون مساحت اتاق جا به جا می
|
|
|
|
|
ترس دارد
ترس دارد بخدا ،ترس ، که اندیشه ی تو
شاخه خشکیدو شکست از تنه وریشه ی تو
می زند نعره ک
|
|
|
|
|
آن انار و پسته و آجیل
شده در چشم مردمان به نخیل
ضعف و فقر و محنت آحاد
شده آمال اشقیا بی دا
|
|
|
|
|
چقدر بی تو
جهان خالیست
ابرِ گریه هست ولی
از سوزِ دل
آسمانِ سینه
دچارِ خشکسالیست
|
|
|
|
|
دوش پرسید گل از پروانه
رقص بی وقفۀ تو
گرد شمعی سوزان
که به جز سوختن و درد
ندارد سودی ،
|
|
|
|
|
صدای آمدنت میشکند مرا
.
.
.
|
|
|
|
|
زخم کهنه ایست بر این دل که دمادم می شکند
این بغض حلقه بسته بر چشمان خمار و میخانه گم کرده را..!
له
|
|
|
|
|
وقتی که غم پر میکند پیمانه ی دل
|
|
|
|
|
در نخستین روزها از فصـلِ زیبـای بهـار
می نویسم از تو تا بـاشـد برایـت یادگار
|
|
|
|
|
هم قبیله
ما هم قبیله ی تو و فرهاد و آرشیم
گرم از ترانه های دل انگیز آتشیم
آلودگی به کیش نیاکا
|
|
|
|
|
چنان ز بوی تو مستم که بعد مردن هم
کفن به دوش بیایم به آشیانه ی عشق
|
|
|
|
|
بیا ،تمام جهانم به زیر پای تو باشد
و گوشه ای ز دل تو پناهگاه دل من
|
|
|
|
|
توی این بیکران لاجوردی
منم اون موج خسته موج تنها
به هر سومیرم اما در نهایت
اسیرم من توی دستای
|
|
|
|
|
گاه گاهی شعر ما تر می شود
روزگار شادی از سر می شود
|
|
|
|
|
زمانی "هک" شدین،"Wi" قلبت
مجازی پر شُدَز ، بلوای قلبت
به" page َ ت حمله کردم،با غزل هام
|
|
|
|
|
شبیه سینه فانوسم و آخرم خودسوزیست
چونکه دوای انتظار چشم به راه دوزیست
|
|
|
|
|
تا ابد با یادت ای دوست میکنم من زندگی
|
|
|
|
|
دیروزکافه ای را دیدم
با پنجره های خیس
چشم به خیابان دوخته بود
و قهوه تلخش را
درتنهایی سر میکشید
|
|
|
|
|
از غمِ مردمِ غـم دیده ، غمم بسیار است!
مرگ در حرفه یِ من بیشتر از یکبار است!
وقتِ پر پر شدنت نیس
|
|
|
|
|
من تو را میدزدم
شاید از نصف شب ِ آغوشت
ماه را برچیدم..
شاید از دور فقط
لب گیتار تو را بوسیدم..
|
|
|
|
|
آن گل که به دیدار رخش شوق نهان بود
افسوس که جان دادم و او بار گران بود
|
|
|
|
|
ای سُرایندهی احساسِ جوانم ، بغلم کن
عشق ممنوعهی شیرین و نهانم ، بغلم کن
|
|
|
|
|
گفته بودم با تو دنیا را گلستان میکنم
گر تو باشی یار من غم را پریشان میکنم...
|
|
|
|
|
بیا که مانده به راهت دو چشم خونبارم
بیا به غیر تو از هر که هست بیزارم
|
|
|
|
|
نامش زمستان بود
لباسش برفی
قلبش یخی
دستانش سرد
چقدر شبیه به تو بود
|
|
|
|
|
گفتم به اوکه حالا عقلم بجا نشسته
عاقل شدم که اینطور رنگ رخم شکسته
|
|
|
|
|
مثل پل سفید شهرمان ،
زیبایی ......
من این زیبایی را دوست دارم .
اما از روزی می ترسم
تو بروی ،
|
|
|
|
|
دلِ من نغمه خوان عشق ات بود و،
دف هم میزد
|
|
|
|
|
در فرغ3 آسمانيـم ، آيا كجا روانيم
رهبر به بايد آنجا ، ما خود كجا تواني
|
|
|
|
|
سردرد دارم و خوابم نمیبرد..
|
|
|
|
|
ببندم همه عمر بردیدگانم راه صواب را
|
|
|
|
|
درعبادت فَهم دین همراه نباشد نیست خِیر
وَرنَه هر سوداگری ، لافِ تَدَیُّن میزند
عقل باشد
|
|
|
|
|
سلام
می گذارد
ما
باز کنار هم عاشقانه می سراییم
|
|
|
|
|
آخرِ ماه شده وای به ما
موعدِ قسط و چک و وام شده وای به ما
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۳ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |