شنبه ۱ ارديبهشت
|
|
ها کن؟
حکیمانه نگاهی نذر ماکن
بنام عشق شوری دست وپاکن
غبار فاصله پوشاند دل را
براین آئینه زن
|
|
|
|
|
صلح، یک انار ترک برداشته ی خونی ست، بر بلندترین شاخه ی درخت استبداد...
|
|
|
|
|
حافظا!نقش رخ یار همان نیست که بود
|
|
|
|
|
درد من دیدی ز احوال من چه میپرسی
|
|
|
|
|
بهشت خبری نیست،سعادت تو تنها در آغوش من معنا میگرفت....
|
|
|
|
|
یک شعر نوشتم که برای تو بخوانم
تا آخر عمرم، به پای تو بمانم
یک شعر نوشتم ز تو لحظهی دیدار
از چشم
|
|
|
|
|
بر باد رفتهای؟
آتش گرفتهای ؟
|
|
|
|
|
تیک تاک ساعت می گه گذشت امروز هم
بهار نزدیکه جات خالیه هنوز هم
دو فنجون قهوه به یاد تو می ریزم
چ
|
|
|
|
|
باد زوزه می کشد و آب را می جنباند.
خاطرات چندین ساله ام پیش چشمانم فشنگ می شود.
|
|
|
|
|
شهرزاد چشمت قصه خواند تا شب به آرامی گذشت/مهسا سیاوش را ببین از آتش مویت گذشت
|
|
|
|
|
من فریاد
فراق را بر سر آتش شنیدم که به با خشم به آتش گفت
تو اگر خاکستر می کنی
من خاکستر را ه
|
|
|
|
|
شب اتفاقِ قشنگیه
اگه تو ماهِ من باشی
(رامین فاخری)
|
|
|
|
|
.....چوبه دار .......
تو هر خط گر کشیدی باز کج شد
دو چشمش ار کشیدی باز کج شد
برای بودنش عمری
|
|
|
|
|
✍️ تصنیف
م.مدهوش🍃
🎧 دکلمه: بانو هستی احمدی✨
|
|
|
|
|
سالها منتظر فصل بهارم که نشد
فکر شادابی رویای انارم که نشد
|
|
|
|
|
در کنار ساحلی سنگی
نشستم بر کنار ساحل خاموش
که نسیم رهگذر با وحشتم میخواند
به روی من تبسم کرد
|
|
|
|
|
هوای دلکشی از مخرج یاران به راه افتاد
از آن بالانشینان تا مشام پادشاه افتاد
بنا شد هیچکس گردن نگ
|
|
|
|
|
در نگاهم پر پرواز ، ولی داغ زمین روی تنم
|
|
|
|
|
رخش چون ماه و پنهان است از دیده
دل بی طاقت ما هم چو غم دیده
|
|
|
|
|
هنوز هم میشود بالا رفت
به یاد روزهای رفته
هنوز هم میشود بوسید
دست پُر مِهر تو را در شب
هنوز هم
|
|
|
|
|
عمری در پاییز
یاد تو سر کردم
درغفلت خواب پاییزی
عمر خود هدر کردم
خزان شد هم بهار
و هم پاییزم
|
|
|
|
|
در میانه مهر
وقتی که غروب آفتاب نزدیک تر است
وقتی پرستوهای مهاجر به سوی جنوب رهسپارند
و آوا
|
|
|
|
|
حال بدم را فقط باشعر میتوان بیان کرد در دنیایی که بع۱ی انسانها خاطر انسان دیگر را آزرده میکنند .
|
|
|
|
|
محبوبم
بدون نگاه تو
درد غریبی ست
عمیق
ساده بودن
|
|
|
|
|
من و تو دیگر ندارد معنی مکن صدا
تو که یاد نداری کم نکردی بمن جفا
گفتم تنهایم جز تو ندارم من کسی
گ
|
|
|
|
|
دابه را بستم به یوغ و بردمش بالای دشت
|
|
|
|
|
اگر دل کندن آسان بود فرهاد از غم شیرین
به جای کوه کندن دل از عشق و عاشقی میکَند
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
کجایی حافظا بینی، که هم آن ترک شیرازی ...
|
|
|
|
|
قسم به عاشقی مهرها و ابان ها
|
|
|
|
|
باید بروم...
به جایی دور...
در این شهر، خاطره ها می میرند.
|
|
|
|
|
نمی خواهم که اشعارم دگر دربارهاش باشد
|
|
|
|
|
هفت ملیارد پدر-نقطه بلانسبتِ جمع
|
|
|
|
|
دست روی زانوان خود گذاشته
یا علی بگو
|
|
|
|
|
عمریست که ردّ یک مظالم بکنیم
ما ظلم نکرده ردّ ظالم بکنیم
گر حاکم خاممان تعلّل نکند
دستی بزنیم و ح
|
|
|
|
|
به احساس تو شعرم می رود بر کاغذ دیوار
یکی زل می زند از روی لج بازی
یکی با عشق
چشمک می زند آرام
|
|
|
|
|
من از سر و پا مبتلای عشقِ اویی ، کان عشق مارا ذره ای در ابتلا نیست
|
|
|
|
|
و انقلاب کبیرت کف خیابانهاست
|
|
|
|
|
پاییز شعر من چه غم انگیز و بی کس است
مرغ هوای عاشقیم کنج محلی است
|
|
|
|
|
مرگ آغاز زندگیست
برای آن برگی که ...
|
|
|
|
|
تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق
چشمان تو یک منظرهی ناب شد ای عشق
|
|
|
|
|
آسمان را مرخص کردم
من ماه را شب ها
در صورتِ تو میبینم
(رامین فاخری)
|
|
|
|
|
سر ازآسمان درآورْد ،
آنکه سر برخاک آورْد
|
|
|
|
|
به حلقوم فقیران داس بردن
به صحرای عدو الماس بردن
خران را با وقاحت مست کردن
به جیبِ مستمندان دست ک
|
|
|
|
|
از دست تو پیمانه سر ریز قشنگ است
|
|
|
|
|
عزم آن دارم که امشب ، با دلم تنها شوم
|
|
|
|
|
در هجران نام شعرم است. بیشتر اشعار من احساسی است و حال و روزم را بیان میکند
|
|
|
|
|
به محنت گر گذر کردی ز یک شب
ولی صبحش ، دلت به امیدی گرم گشته
|
|
|
|
|
دوست دارم اشتباهی را که پایانش تویی...
|
|
|
|
|
🌸به من یک راه نکو یاد بداد استادم🌸
🌸که ز اول بخودت گو که چرا انسانم🌸
|
|
|
|
|
یادش میرود
ابراهیم طیبی (دالنجه)
|
|
|
|
|
ور به نیکی گویی و فکر و عمل گیری به کار
تا خود آموزی که بهتر باشد از آموزگار
|
|
|
|
|
ندارم در فراقت من به جانم نور و امیدی
من آن ابر سیه اما تو زیبایی و خورشیدی
|
|
|
|
|
صبح آدینه و من باز در خیال اویم
که چگونه خود را از خیالش پرواز دهم
او که سودای دیگر در سر دارد
من
|
|
|
|
|
ملبس کن خویشتن بر جامه ی بندگی
کزین عزم زیبا ، فریبا شود زندگی
|
|
|
|
|
اینسان، اینسانی دا گورمور
هر یرده بویلانیپ دووار
|
|
|
|
|
دل میان سینه هر لحظه به سختی می تپید
|
|
|
|
|
خودم از قلم شاعری پنجاه ساله شنیدم...!
|
|
|
|
|
ای کاش که در حلقۀ دستانِ تو باشم
|
|
|
|
|
همچو مجنونی، که عمرش خرجِ لیلا میشود
سهمم از عشقت فقط گاهی تماشا میشود
قانعم با دیدنت، راضی به
|
|
|
|
|
و آخر میرسد روزی که دیگر ما نمینمیمانیم !
|
|
|
|
|
از دست دل و دیده فغان آیدباز
از درد ٫دل و دیده به جان آید باز
ای نور بتاب
|
|
|
|
|
شعر در مورد خِرَد هست که به وسیله ی بخشش خرد توسط خدا به انسان، افکار به سمت خوبی و پاکی و دانش می ر
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۹۴ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |