جمعه ۱۰ فروردين
|
|
لا به لای شب پر درد، کمی مانده به صبح...
مرغ حق زخمی بود....
|
|
|
|
|
ساعت هارا برای چه ساختند
که هر لحظه قرار توست
|
|
|
|
|
عاشق منم و به درد خوگر شده ام
|
|
|
|
|
بربر ساز تو رقصیدم
غزل مردف جدید
|
|
|
|
|
امشب را من با خیال تو در خیالم سر میکنم
شب رویایی را با نگاه شیرین تو در میکنم
|
|
|
|
|
هستی عالم بقا با زندگیست
کُشت و کشتار خصلتِ درّنده گیست
|
|
|
|
|
در حیات خلوت آغوش شب
زمزمه میکرد فانوس با چراغ
عمر ما رو به تباهی می رود
|
|
|
|
|
گر که فرعون یا که موسی ایی تو بنگر مرگ را
|
|
|
|
|
نور جان و دلم از سویتوآید اییار
بر مشامم همه دم بویتوآیداییار
|
|
|
|
|
من و تو یک هوایِ رویایی
از همین زندگی طلب داریم
|
|
|
|
|
✍️تصنیف سرا: م.مدهوش❤️
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی🌸
|
|
|
|
|
بیا آشتی کنیم
زمان خوبیست
هوا سرد است
نم بارانی میزند
بهانه اییست برای آمدن
در آغوشت
بیا آشتی
|
|
|
|
|
معنیِ کارهایت را ، من نمیدانم
ازبس جاهلم ، ولیکن خوب میدانم ،
هیچوقت خطا نمیکنی
|
|
|
|
|
بی جهت نیست که اینقدر تماشا داری
|
|
|
|
|
یارب گستان به خزان رسم تو نبود
تابش خورشید بزیا ن رسم تو نبود
جامی به عشق سحر می پیمود
|
|
|
|
|
دلدادهات هستیم ای دلداده عشق
ما را لبالب کن ز طعم ساده عشق
|
|
|
|
|
تا رها شد سَرِ زلفت ز تکان های سَری / همه دل را به همان گوشه چشمی تو بَری
|
|
|
|
|
کاش دیدارمان به زمستان افتد،
به دی، به بهمن،
تا که سپیدی موهایم را در لابلای
شاخه های سنگین و سپی
|
|
|
|
|
وقتی هجای پس از لب تو خند می شود...
|
|
|
|
|
چشمانپرزاشک
یک قلبپرزدرد
ایبیوفاپسر
|
|
|
|
|
چقدر بعضی آدمها از خدا بیخبرند که دل کسان را می رنجاند و از رفتار خود خجالت نمی کشند
|
|
|
|
|
وقتی جهان را مثل زندان میکنی سخت است
|
|
|
|
|
در کوهستان دور افتاده ای...
|
|
|
|
|
آیینه از کدورت انفاس غم شکست
|
|
|
|
|
اشک از دیده
مشک از ناف آهو
نان از تنور
تباهی از طمع
نفاق از ریا
|
|
|
|
|
چشم صاحبنظران در نظرت حیران است
ز خم گردش گیسوی تو سرگردان است
|
|
|
|
|
من به هنگامه باران خدا...
|
|
|
|
|
باز آمدم من از وفا دیگر پریشانم مکن
باز از جفای خویش در حسرت گریزانم مکن
|
|
|
|
|
ای پرنده های مهاجر
که ز آسمان وطنم در گذرید..
|
|
|
|
|
چه کشم سبو ز میِ جنان ، چه جفا کشم ز تو بی امان
|
|
|
|
|
آن قدر مرا عذاب دادی، که نگو
درهای جفا چنان گشادی که نگو
با خون جگر، رسیده بودم به نوا
داغی به سر
|
|
|
|
|
مرا با عشق چو خواندی،همهمه ای،ایجاد شد
پنهان میان خود،عزلت من نیز،اینگونه آغاز شد
چیستی ز چرایی تو
|
|
|
|
|
وقتی در خود شکستم
تیزی غرور
در هوای بارانی
اشک هایم
پرده در شد
ناله های درد
درخزان
دی
|
|
|
|
|
خواب دیدم رفته ام،اما دلم جا مانده بود
|
|
|
|
|
گفتمبهیکیکهدلخوشاندیشنبود
آنجا که پرید جای درویش نبود
|
|
|
|
|
بدبداست...
ـــــــــــــــــــــ
ازدریچه تفنگ مینگرد
ازجهل.
خرابات.
شکم نهنگ.
|
|
|
|
|
بیا به یار غریبان رضا سری بزنیم
ب
|
|
|
|
|
چه شیرینی غزل گفتم برایت...
|
|
|
|
|
مرد شیر بیشهها
مرد جبهه مردجنگ ،،مرد ایثار وتفنگ
مرد اخلاص و شرف ،،مرد اقدام نه حرف
|
|
|
|
|
دفترم را در بغل می گیرم و می بوسمش
|
|
|
|
|
با تلسکوپی قوی ،
زمین همچون اثرِ سوزنی بود ،
بین منظومه ی شمسی
|
|
|
|
|
باران..اجتماعی
آهای مردم
صدای غُرش ابر آسمان این است
زمین خشک است
از معرفت ، مردانگی
ازعشق
|
|
|
|
|
کجاست آن سمت بیشه؟
من از کدامین راه می رسم به نارون؟
زیبا شبنم صبحگاهی،
نشسته بر گلبرگ لادن،
همس
|
|
|
|
|
راه گمراهان برو گر ضد دینی ای رفیق
ترک میدان کن اگراز مشرکینی ایرفیق
|
|
|
|
|
کاش معجزه ای شود
بیایی در آغوشم
سرخیِ لبانت را ببوسَم
تا نقره باران شود
آسمانِ ابریِ شَبَم
آگر
|
|
|
|
|
من را بگذارید که با دردِ خودم شکل بگیرم
|
|
|
|
|
قول قانادیم سینیب اوچماقا جان یوخ
|
|
|
|
|
گفته بودم که دگر عاشق و مجنون نَشَوَم
|
|
|
|
|
گفته بودی شود این عشق فراوان ، که نشد
از دل خار بروید گل و ریحان، که نشد
|
|
|
|
|
موضوعِ انشا صلح بود اما ...
|
|
|
|
|
دوستدارمپربگیرمپرپزنم
به
|
|
|
|
|
من آن شب پره ی سیاه این شهرم
که پرسه می زند مریض
در میان شب کوچه های شهر
|
|
|
|
|
بیا ای نور ِ دیده ، بیا زیبا جواهر
|
|
|
|
|
گناهم را نمیدانم ،که آیا من خطاکارم
مرا در محکمه گفتند ،ابد در حبس میماند
|
|
|
|
|
این شبا دیگه جسمی ندارم همش مثل روحم من
روزا یه جور شبا جوره دیگه معذبم من
فرقی واسم نمونده بین بو
|
|
|
|
|
هیچ کس نتواند ما را از هم برکند
حتی اگر اورانوس به خورشید دست برد...
|
|
|
|
|
نی نواسیندان اِئشیت جانا خبر
عشق هواسیندان دِئیوم بیر مختصر
|
|
|
|
|
توبه ی دل مرگ چشمی آشناست
عاشقم من عاشق چشمت هنوز
|
|
|
|
|
دیدی که شکستی پرو بال غزلم را؟
از بیخ در آوردی نـــــــهال غزلم را
حرمت بشکستی و محبت بدریدی
دیدی
|
|
|
|
|
هفت شهرِ عشق را شاه تویی
بر آبیِ آسمانِ من ماه تویی
|
|
|
|
|
پائیزِ دل انگیز، همی رفته خرامان_آن دفترِ الوانِ خزان، آمده پایان
|
|
|
|
|
گفتمتو بی مهر و وفا ، کمتر کن این جور و جفا
بر من نکردی اعتنا ، ای دلبر دیر آشنا
|
|
|
|
|
دلم باران می خواهد
تا بشوید تن این شهر پلید
تا برارد ازخاک گل نیلوفر پاک
تا بروید کنج هر لب ،لبخن
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۸ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |